Farsi Dictionary

Wheel

چرخ ، دور، چرخش ، رل ماشين ، چرخيدن ، گرداندن.

Wheelbarrow

چرخ خاك كشي ، چرخ دستي ، فرقان ، با چرخ دستي يا چرخ خاك كشي حمل كردن.

Wheelbase

(مك.) فاصله بين محور جلو و محور عقب اتومبيل بر حسب اينچ.

Wheelchair

صندلي چرخ دار.

Wheeler

گردنده ، چرخنده ، دور زننده ، چرخ دار.

Wheelman

(wheelsman) راننده ، شوفر اتومبيل ، دوچرخه سوار، شراعبان.

Wheelsman

(wheelman) راننده ، شوفر اتومبيل ، دوچرخه سوار، شراعبان.

Wheelwork

چرخ دنده.

Wheelwright

چرخساز.

Keyword

Criteria