Farsi Dictionary

Well

(vi&.vt&.n)چشمه ، جوهردان ، دوات ، ببالا فوران كردن ، روامدن اب ومايع ، درسطح امدن وجاري شدن ، (.adv &.adj):خوب ، تندرست ، سالم ، راحت ، بسيارخوب ، به چشم ، تماما، تمام وكمال ، بدون اشكال ، اوه ، خيلي خوب.

Well advised

عاقلا نه ، درست ، صحيح ، از روي عقل و منطق.

Well bred

با تربيت ، خوش جنس.

Well conditioned

داراي اخلا ق نيكو، نيكو خصال ، داراي صفات حسنه ، خوش خلق ، متوازن ، مرتب و منظم.

Well disposed

خوش حالت ، مهربان ، سركيف ، سرحال.

Well done

افرين ، خوب انجام شده ، خوب پخته.

Well favored

زيبا، خوشگل ، خوش ظاهر، خوش تركيب.

Well fixed

ثروتمند، دارا، پولدار، خوب تثبيت شده.

Well found

(founded well) كاملا مجهز، مجهز بوسايل كامل ، مستحكم

Well founded

(found well) كاملا مجهز، مجهز بوسايل كامل ، مستحكم.

Well groomed

مرتب ، خوب ، مواظبت شده ، مهتري شده.

Well grounded

داراي پايه محكم ، بر پايه يااساس صحيح.

Well handled

بطرز خوبي مورد عمل قرار گرفته.

Well heeled

پولدار، ثروتمند، دارا.

Well known

نيكنام ، خوشنام ، معروف ، مشهور، واضح ، پيش پاافتاده.

Well meaning

خوش نيت ، ناشي از قصد خوب.

Well nigh

تقريبا، در حدود، قريبا.

Well off

ثروتمند، خوب ، مفيد، جذاب ، جالب ، داراي زندگي اسوده.

Well ordered

بنحو اكمل انجام يافته ، مرتب و منظم.

Well read

اهل مطالعه و تحقيق (غالبا با in) با اطلا ع.

Well set

محكم ، كيپ ، جمع و جور.

Well spoken

خوش صحبت ، داراي تلفظ خوب ، خوش كلا م.

Well thought of

نيكنام ، مشهور، معتبر، به نيكنامي يادشده.

Well timbered

با الوار محكم و استوار شده.

Well timed

بموقع ، بجا، بمورد، بهنگام ، در وقت مناسب.

Well to do

ثروتمند.

Well wisher

(wishing well)ادم نيكخواه ، خير خواه.

Well wishing

(wisher well)ادم نيكخواه ، خير خواه.

Well worn

مستعمل ، زياد كار كرده ، كهنه ، مبتذل ، پيش پا افتاده ، معمولي.

Wellaway

سوگواري ، عزاداري ، ماتم ، زاري ، افسوس.

Wellbeing

تندرستي ، سلا متي و خوشي ، خوشبختي ، نيك بود.

Wellborn

نيكزاده ، اصيل ، نجيب زاده ، داراي خصوصيات نجابت.

Wellhead

سرچاه نفت ، سرچشمه ، منبع ، چشمه ، سر ديوار.

Wellington

چكمه دهان گشاد، نوعي بازي گنجفه.

Wellness

خوبي ، نيكي ، حسن.

Wellspring

سر چشمه ، منبع.

well adjusted

به خوبي تنظيم شده

well being

خوب بودن

well defined

به خوبي تعريف شده

well digger

حفار چاه

well-being

تندرستي

well-paid

خوش پرداخت - حقوق خوب

well-rounded

گرد

Keyword

Criteria