Farsi Dictionary

Way

راه ، جاده ، طريق ، سبك (sabk)، طرز، طريقه.

Way station

ايستگاه هاي فرعي بين راهي جاده يا خط اهن.

Waybill

بار نامه ، خط سير مسافر، راهنماي مسافرت.

Wayfarer

مسافر پياده ، رهنورد، رهرو.

Waylay

دركمين كسي نشستن ، كمين كردن ، خف كردن.

Wayless

بي راه ، بدون جاده.

Ways and means

طرق و وسايل انجام چيزي ، تامين معاش.

Wayside

كنار جاده ، بندر، لبه ، ايستگاه فرعي.

Wayward

خودسر، خود راي ، نافرمان ، متمرد.

Waywardness

خودسري.

Wayworn

خسته و مانده در اثر سفر، خسته و كوفته.

ways

راه

Keyword

Criteria