Farsi Dictionary

Warp

تار (در مقابل پود)، ريسمان ، پيچ و تاب ، تاب دار كردن ، منحرف كردن ، تاب برداشتن.

Warp and woof

تار و پود، (مج.) پايه و اساس ، بنيان.

Warpath

تنگنا، مسير جنگي.

Warper

تار پيچ.

Warplane

هواپيماي جنگي.

Keyword

Criteria