Farsi Dictionary

Ward

نگهبان ، سلول زندان ، اطاق عمومي بيماران بستري ، صغيري كه تحت قيومت باشد، محجور، نگهداري كردن ، توجه كردن.

Ward heeler

كارچاق كن سياسي ناحيه بخصوصي.

Ward off

دفع كردن ، دفاع كردن ، از خود دور كردن.

Warden

سرپرست ، ولي ، رءيس ، ناظر، نگهبان ، قراول ، ناظر، بازرس.

Wardenship

مقام رياست ، سرپرستي.

Warder

زندانبان ، عصا يا گرز، نگهبان دروازه يا قصر.

Wardership

اطاق زندانبان ، مقام زندانبان ، زندانباني.

Wardress

نگهبان و محافظ زن در زندان.

Wardrobe

جا رختي ، قفسه ، اشكاف ، موجودي لباس.

Wardroom

اطاق افسران ، سالن بيماران ، بيمارستان.

Wardship

سرپرستي ، قيمومت ، اداره و يا مقام قيمومت.

warding

دفع

wards

بخش

Keyword

Criteria