Farsi Dictionary

War

جنگ ، حرب ، رزم ، محاربه ، نزاع ، جنگ كردن ، دشمني كردن ، كشمكش كردن.

War cry

عربده نبرد، فرياد جنگي ، رجز، رجز خواني.

War footing

حالت اماده باش در ارتش ، امادگي رزمي.

War game

جنگ ازمون ، مانورنظامي ، عمليات جنگي اموزشي.

War gas

گاز جنگي.

War horse

اسب جنگي ، افسر ياسرباز دامپزشك.

War of nerves

جنگ اعصاب.

War paint

(ميان سرخ پوستان امريكا) نقاشي بدن براي رزم و پيكار.

War vessel

(warship) كشتي جنگي ، ناو جنگي.

War whoop

فرياد جنگ (سرخ پوستان)، قيه.

Warble

سراييدن ، چهچهه زدن ، سرود، چهچه.

Warbler

سراينده ، مرغ خوش الحان ، چكاوك.

Ward

نگهبان ، سلول زندان ، اطاق عمومي بيماران بستري ، صغيري كه تحت قيومت باشد، محجور، نگهداري كردن ، توجه كردن.

Ward heeler

كارچاق كن سياسي ناحيه بخصوصي.

Ward off

دفع كردن ، دفاع كردن ، از خود دور كردن.

Warden

سرپرست ، ولي ، رءيس ، ناظر، نگهبان ، قراول ، ناظر، بازرس.

Wardenship

مقام رياست ، سرپرستي.

Warder

زندانبان ، عصا يا گرز، نگهبان دروازه يا قصر.

Wardership

اطاق زندانبان ، مقام زندانبان ، زندانباني.

Wardress

نگهبان و محافظ زن در زندان.

Wardrobe

جا رختي ، قفسه ، اشكاف ، موجودي لباس.

Wardroom

اطاق افسران ، سالن بيماران ، بيمارستان.

Wardship

سرپرستي ، قيمومت ، اداره و يا مقام قيمومت.

Ware

مطلع ، اگاه ، كالا ، جنس ، اجناس ، متاع ، كالا ي فروشي ، پرهيز كردن از، حذر كردن.

Ware room

(warehouse)انبار كردن ، مخزن ، انبار گمرك ، انبار كالا ، بارخانه.

Warehouse

(room ware)انبار كردن ، مخزن ، انبار گمرك ، انبار كالا ، بارخانه.

Warfare

جنگاوري ، ستيز، جنگ ، نزاع ، زدو خورد، محاربه.

Warhead

قسمتي از موشك كه حاوي مواد منفجره ميباشد، كلا هك.

Warily

(wariness)از روي احتياط، محتاطانه ، احتياط كار، با احتياط.

Wariness

(warily)از روي احتياط، محتاطانه ، احتياط كار، با احتياط.

Warison

(م.م.) ثروت ، خزانه ، پاداش ، شيپور حمله.

Warless

معاف از جنگ ، بدون جنگ ، بي محاربه.

Warlike

ستيز گر، اماده جنگ ، جنگ دوست ، جنگي ، رزمجو.

Warlock

خاءن ، پست و فريبنده ، پيمان شكن ، زن جادو گر و ساحر، غول پيكر.

Warlord

جنگ سالا ر، افسر عالي رتبه ارتش ، فرمانده ارتشي ، فرمانروا.

Warm

گرم ، با حرارت ، غيور، خونگرم ، صميمي ، گرم كردن ، گرم شدن.

Warm blooded

(bloodedness warm) خونگرم ، با روح ، خونگرمي ، مهرباني.

Warm bloodedness

(blooded warm) خونگرم ، با روح ، خونگرمي ، مهرباني.

Warm front

جبهه هواي گرم.

Warm spot

(تش.) اندامها و مراكز احساس گرما در پوست.

Warm up

قبل از بازي حركت كردن و خود را گرم نمودن ، دست گرمي بازي كردن.

Warmed over

دوباره پخته شده ، زيادتر از معمول پخته شده.

Warmer

گرم كننده ، گرمتر.

Warmhearted

(warmheartedness) خونگرم ، با محبت ، مهربان ، مهرباني ، خونگرمي.

Warmheartedness

(warmhearted) خونگرم ، با محبت ، مهربان ، مهرباني ، خونگرمي.

Warming pan

منقل ، اتشدان.

Warmish

گرم ، داغ.

Warmonger

طالب جنگ ، شيفته جنگ ، اتش افروز جنگ ، جنگ افروز.

Warmth

گرمي ، حرارت ، تعادل گرما، ملا يمت.

Warn

هشدار دادن ، اگاه كردن ، اخطار كردن به ، تذكر دادن.

Warner

اخطار كننده ، هشدارگر.

Warning

اخطار، تحذير، اشاره ، زنگ خطر، اعلا م خطر، عبرت ، اژير، هشدار.

Warp

تار (در مقابل پود)، ريسمان ، پيچ و تاب ، تاب دار كردن ، منحرف كردن ، تاب برداشتن.

Warp and woof

تار و پود، (مج.) پايه و اساس ، بنيان.

Warpath

تنگنا، مسير جنگي.

Warper

تار پيچ.

Warplane

هواپيماي جنگي.

Warrant

سند عندالمطالبه ، گواهي كردن ، تضمين كردن ، گواهي ، حكم

Warrantable

قابل گواهي ، داراي ارزش براي شهادت.

Warrantee

(حق.) متعهدله ، مضمون له.

Warranter

گواه ، شاهد، ضامن ، متعهد.

Warrantor

(حق.) متعهد، تعهد كننده ، ضامن ، كفيل.

Warranty

پابندان ، گارانتي ، ضمانت ، امر مورد تعهد يا تضمين ، تضمين ، تعهد.

Warren

جاي نگاهداري خرگوش و جانوران ديگر.

Warrior

رزمجو، جنگاور، سلحشور، محارب ، جنگجو، مبارز، دلا ور.

Warsaw

شهر ورشو پايتخت لهستان ، (مج.) دولت لهستان.

Warship

(vessel war=) كشتي جنگي ، ناو جنگي.

Wart

زگيل ، گندمه ، زگيل دار شدن ، زگيل پيدا كردن.

Warty

زگيل دار، زگيل مانند، داراي زگيل.

Wary

بسيار محتاط، با ملا حظه ، هشيار.

warding

دفع

wards

بخش

warm compress

کمپرس گرم

warm-up

گرم کردن

warned

هشدار داد

Warranting 

ضمانت

wartime

در زمان جنگ

Keyword

Criteria