Up |
بالا ، روي ، بالا ي ، دربلندي ، جلو، برفراز، سپري شده ، سربالا يي ، برخاستن ، بالا رفتن ، صعود كردن ، ترقي كردن ، بالا بردن ياترقي دادن. |
Up |
بالا ، در حال كار. |
Up |
بالا ، در حال كار. |
Up and down |
فراز ونشيب ، بالا و پايين ، زير ورو، جلو و عقب ، اينجا وانجا. |
Up country |
ييلا قي ، نواحي داخل كشور. |
Up to |
تاحد، تا، تاحدود، بميزان. |
Up to date |
تازه ، جديد، مطابق اخرين طرز، متداول. |
Up to date |
بهنگام ، جديد. |
Up to date |
بهنگام ، جديد. |
Upbeat |
(مو.) ضربه غير موكد مخصوصا در پايان قطعه ، خوش بين ، موفق ، شادمان ، شادكام. |
Upbraid |
سرزنش كردن ، متهم كردن ، ملا مت كردن. |
Upbringing |
تربيت ، پرورش ، روش اموزش و پرورش بچه. |
Upbuild |
ساختن ، بنا كردن. |
Upcoming |
زود اينده ، نزديك ، دراتيه نزديك ، رسيدني. |
Update |
بصورت امروزي در اوردن ، جديد كردن. |
Update |
بهنگام در اوردن. |
Update |
بهنگام در اوردن. |
Updating |
بهنگام دراوري. |
Updating |
بهنگام دراوري. |
Upend |
راست نشاندن ، بر روي پايه نشاندن ، افكندن. |
Upgrade |
بالا بردن ، از درجه بالا ، بطرف بالا ، سربالا يي ، ترفيع. |
Upgrade |
بهبود امكانات ، ترفيع. |
Upgrade |
بهبود امكانات ، ترفيع. |
Upheaval |
تغيير فاحش ، تحول ، انقلا ب ، (ز.ش.) برخاست ، بالا امدن. |
Upheave |
از زير چيزي رابلند كردن ، بلند شدن. |
Uphill |
سر بالا يي ، جاده سربالا ، دشوار، مشكل. |
Uphold |
حمايت كردن از، تقويت كردن ، تاييد كردن. |
Upholster |
مبلمان كردن خانه ، پرده زدن ، رومبلي زدن. |
Upholsterer |
خياط رومبلي و پرده و غيره. |
Upholstery |
اثاثه يا لوازم داخلي (مثل پرده و امثال ان). |
Upkeep |
نگهداري ، تعمير، نگهداري كردن ، هزينه نگهداري و تعمير، مرمت. |
Upland |
زمين بلند، بلند، زمين مرتفع ، دور از دريا. |
Uplift |
بالا بردن ، متعال ساختن ، روبتعالي نهادن. |
Uplifter |
بالا برنده ، متعال كننده. |
Upmost |
بالا ترين ، زبرين ، عالي ترين ، بالا ترين درجه ، مافوق. |
Upon |
روي ، بر، بر روي ، فوق ، بر فراز، بمحض ، بمجرد. |
Upper |
بالا يي ، زبرين ، فوقاني ، بالا رتبه ، بالا تر، رويه. |
Upper |
بالا يي ، فوقاني. |
Upper |
بالا يي ، فوقاني. |
Upper bound |
كران بالا. |
Upper bound |
كران بالا. |
Upper case |
حرف بزرگ. |
Upper case |
حرف بزرگ. |
Upper class |
وابسته به طبقات بالا ي اجتماع ، وابسته به كلا سهاي بالا ي دانشگاه و دبيرستان ، زبرپايه. |
Upper hand |
اقايي ، اربابي ، امتياز، برتري ، دست بالا. |
Upper limit |
حد بالا يي ، حد فوقاني. |
Upper limit |
حد بالا يي ، حد فوقاني. |
Upperclassman |
كسيكه در كلا سهاي عالي دانشگاه يا دبيرستان درس ميخواند، عضو صنوف ممتازه اجتماع. |
Uppercut |
(دربازي بوكس) مشتي كه از زير به چانه حريف زده شود(از پايين ببالا)، از زير مشت زدن. |
Uppermost |
بالا ترين ، از بالا ، رو، از اغاز، از ابتدا. |
Uppish |
مغرور، باد در خيشوم انداز، فوقاني. |
Uppity |
(uppish=) مغرور. |
Upraise |
بلند كردن ، بالا بردن. |
Uprear |
بلند شدن ، بالا بردن ، نصب كردن. |
Upright |
راست ، عمودي ، درست ، درستكار، نيكو كار، راد. |
Upright |
قاءم ، راست. |
Upright |
قاءم ، راست. |
Uprise |
برخاستن ، طغيان كردن ، ببالا رفتن ، طلوع كردن ، بالا امدن ، از خواب برخاستن. |
Upriser |
طغيان كننده ، بالا رونده. |
Uprising |
شورش ، طغيان ، قيام ، برخاست ، بلوا، برخيزش. |
Uproar |
هنگامه ، غوغا، بلوا، داد وبيداد، غريو، شورش ، همهمه. |
Uproarious |
پرغوغا، پرصدا، پر همهمه ، پرسروصدا. |
Uproot |
بركندن ، ريشه كن كردن ، از ريشه كندن ، ازبن در اوردن. |
Ups and downs |
نشيب وفراز زندگي ، صعود و افول اقبال. |
Upset |
واژگون كردن ، برگرداندن ، چپه كردن ، اشفتن ، اشفته كردن ، مضطرب كردن ، شكست غير منتظره ، واژگوني ، نژند، ناراحت ، اشفته. |
Upsetter |
واژگون كننده ، مختل كننده. |
Upshot |
نتيجه ، حاصل ، خلا صه ، اخرين شماره ، سرانجام. |
Upside |
بالا ترين قسمت ، قسمت بالا يي ، فوقاني ، بالا. |
Upside down |
وارونه ، معكوس ، واژگون. |
Upstairs |
بالا خانه ، دراشكوب بالا ، ساختمان فوقاني. |
Upstanding |
مستقيم ، قاءم ، سر راست ، خوش هيكل ، شرافتمند. |
Upstart |
نوكيسه ، تازه بدوران رسيده ، ادم متكبر، يكه خوردن ، روشن كردن(موتور ماشين و غيره). |
Upstate |
وابسته به بخش شمالي ايالت ، شمال ايالت نيويورك. |
Upstater |
اهل شمال استان. |
Upstream |
بالا ي رودخانه ، نزديك به سرچشمه ، مخالف جريان رودخانه |
Upstroke |
حركت قلم بطرف بالا ، خط منبسط بطرف بالا. |
Upsurge |
بسوي بالا موج زدن ، صعود ناگهاني ، قيام فوري و ناگهاني. |
Uptake |
دودكش ، بالا گيري ، بلند سازي ، درك ، ادراك ، فهم. |
Upthrow |
پرتاب ببالا ، بطرف بالا انداختن ، تحول شديد. |
Upthrust |
بطرف بالا پرتاب كردن ، حركت بطرف بالا (بافشار). |
Uptilt |
بطرف بالا كج كردن. |
Uptown |
بالا ي شهر، واقع در محلا ت شمال شهر. |
Uptrend |
زبرروند، تمايل بسوي بالا. |
Upturn |
چرخش ببالا ، برگشت (بوضع بهتر)، تبديل به احسن ، تغيير وضع ، روبترقي. |
Upward |
(upwards) بالا يي ، روببالا ، روبترقي ، بطرف بالا. |
Upwards |
(upward) بالا يي ، روببالا ، روبترقي ، بطرف بالا. |
Upwell |
موقعيت بهتري يافتن ، ترقي كردن ، بطرف بالا رفتن. |
Upwind |
خلا ف جهت باد. |
up |
تا |
Up actuality |
تا واقعيت |
upfront |
در صف مقابل |
upheld |
تاييد |
Upholding |
تاييد |
Uplifting |
نشاط بخشي |
uplink |
اتصال بالايي |
upload |
آپلود - ارسال فایل |
uppercase |
بزرگ |
uppercase letter |
حروف بزرگ |
upscale |
مجلل |
upsetting |
ناراحت کننده |
uptight |
مقيد |