Farsi Dictionary

System

همست ، همستاد، روش ، طريقه ، سلسله ، رشته ، دستگاه ، جهاز، طرز، اسلوب ، قاعده رويه ، نظم ، منظومه ، نظام.

System

سيستم ، دستگاه ، منظومه.

System analysis

تحليل سيستم.

System analyst

تحليلگر سيستم.

System availability

دسترس پذيري سيستم.

System balance

تعادل سيستم.

System check

مقابله سيستم ، بررسي سيستم.

System diagnostics

امكانات عيب شناسي سيستم.

System engineer

مهندس سيستم.

System engineering

مهندسي سيستم.

System library

كتابخانه سيستم.

System mangement

مديريت سيستم.

System planning

طرح ريزي سيستم.

System program

برنامه سيستم.

System programmer

برنامه نويس سيستم.

System programming

برنامه نويسي سيستم.

System resource

منبع سيستم ، وسيله سيستم.

System standard

معيار سيستم ، استاندارد سيستم.

System test

ازمون سيستم.

Systematic

روش دار، اصولي.

Systematic

قاعده دار، با همست ، همست دار.

Systematic code

رمز اصولي.

Systematic theology

بخشي از علوم الهي كه مذاهب مختلفه را جزءي از يك حقيقت كل ميداند.

Systematization

رده بندي كردن ، اسلوبي كردن ، همست كاري.

Systematize

داراي روش يا قاعده كردن ، اسلوب دادن به.

Systemic

همستي ، بدني ، جهازي.

Systemization

طبقه بندي ، اسلوب سازي.

Systemize

داراي همست كردن ، طبقه بندي كردن.

Systemoless

فاقد سيستم صحيح.

Systems analysis

تحليل سيستم.

Systems analyst

تحليلگر سيستم.

Systems programmer

برنامه نويس سيستم.

Systems programming

برنامه نويسي سيستم.

systematically

سيستماتيک

Keyword

Criteria