Farsi Dictionary

Signal

علا مت ، سيگنال ، علا مت دادن.

Signal

علا مت ، نشان ، راهنما، اخطار، اشكار، مشخص ، با علا مت ابلا غ كردن ، با اشاره رساندن ، خبر دادن.

Signal distance

فاصله علا متي.

Signal fidelity

وفاداري علا ءم.

Signal generator

علا مت زا.

Signal level

سطح علا مت.

Signal normalization

هنجارسازي علا مت.

Signal regeneration

باززايي علا ءم.

Signal transformation

تراديسي علا ءم.

Signaler

علا مت دهنده.

Signaling

علا مت دهي.

Signalize

برجسته كردن ، علم (alam) كردن ، مشهود كردن.

Signally

اشكارا، بطور برجسته.

Signallzation

علا مت گذاري.

Signalman

متصدي علا ءم ، ديدبان.

Signalment

تعيين هويت باشرح علا ءم ظاهري شخص.

Keyword

Criteria