علا مت ، سيگنال ، علا مت دادن.
علا مت ، نشان ، راهنما، اخطار، اشكار، مشخص ، با علا مت ابلا غ كردن ، با اشاره رساندن ، خبر دادن.
فاصله علا متي.
وفاداري علا ءم.
علا مت زا.
سطح علا مت.
هنجارسازي علا مت.
باززايي علا ءم.
تراديسي علا ءم.
علا مت دهنده.
علا مت دهي.
برجسته كردن ، علم (alam) كردن ، مشهود كردن.
اشكارا، بطور برجسته.
علا مت گذاري.
متصدي علا ءم ، ديدبان.
تعيين هويت باشرح علا ءم ظاهري شخص.
Keyword
Criteria Exact word Starts with Contains