Farsi Dictionary

Service

زاوري ، خدمت ، استخدام ، نوكري ، كار، وظيفه ، عبادت ، تشريفات ، كمك ، بنگاه ، سرويس ، يكدست ظروف ، اثاثه ، لوازم ، نظام وظيفه ، (گ.ش.) سنجد، درخت سنجد، وابسته بخدمت ، سرويس كردن ، ماشيني راتعمير وروغن كاري كردن.

Service

خدمت ، ياري ، بنگاه ، روبراه ساختن ، تعمير كردن.

Service book

كتب دعا، كتب مذهبي.

Service charge

انعام ، اضافه كار، سرويس مهمانخانه وغيره.

Service club

(نظ.) باشگاه سربازان.

Service program

برنامه خدماتي.

Serviceability

تعمير پذيري.

Serviceability

بكار خوري ، بدردخوري ، قابليت استفاده.

Serviceable

سودمند، بدرد خور، قابل استفاده.

Serviceable

روبراه شدني ، تعمير پذير.

Serviceberry

(گ.ش.) مرزه.

Serviceman

عضو ارتش ، تعمير كار.

services

خدمات

Keyword

Criteria