Farsi Dictionary

Rat

(ج.ش.) موش صحرايي ، ادم موش صفت ، موش گرفتن ، كشتن ، دسته خود را ترك كردن ، خيانت.

Rat a tat

(tat tat a rat) صداي ناشي از ضربات تند و متوالي ، ضربات متوالي و تند زدن.

Rat a tat tat

(tat a rat) صداي ناشي از ضربات تند و متوالي ، ضربات متوالي و تند زدن.

Rat bite fever

(طب) تب موش گزيدگي.

Rat race

عمليات رقابت اميز عنيف و شتاب اميز.

Rat snake

(ج.ش.) مار موش خوار.

Ratable

(rateable) مشمول ماليات ، قابل تقويم ، نرخ بردار.

Ratafee

(ratafia) مشروب الكلي مخلوط با بادام تلخ ، نان شيريني بادامي.

Ratafia

(ratafee) مشروب الكلي مخلوط با بادام تلخ ، نان شيريني بادامي.

Rataplan

صداي طبل ، صداي سم اسب ، طبل زدن.

Ratch

كنار يا لبه كشتي ، سگ شكاري ، علا مت سفيد، كشيدن.

Ratchet

ضامن چرخ دنده ، گيره عايق ، چرخ ضامن دار، ضامن دار كردن.

Ratchet wheel

چرخ ضامن ، چرخ دندانه دار متحرك بوسيله موتور.

Rate

درچند، نرخ ، سرعت ، روش ، طرز، منوال ، نرخ بستن بر، بها گذاشتن بر، بر اورد كردن ، شمردن.

Rate

نرخ ، ميزان ، سرعت ، ارزيابي كردن.

Rateable

(ratable) مشمول ماليات ، قابل تقويم ، نرخ بردار.

Rated

ارزيابي شده ، مجاز.

Rater

سرزنش كننده ، نرخ بند، تخمين زن ، ارزياب.

Rath

(rathe) پيش رس ، زود رس ، سريع ، تند، چابك ، مايل.

Rathe

(rath) پيش رس ، زود رس ، سريع ، تند، چابك ، مايل.

Rather

سريع تر، بلكه ، بيشتر، تا يك اندازه ، نسبتا، با ميل بيشتري ، ترجيحا.

Raticide

مرگ موش ، موش كش.

Ratification

تصديق ، تصويب ، (حق.) قبول ، قبولي ، انعقاد.

Ratify

بتصويب رساندن ، تصويب كردن.

Rating

سرزنش ، دسته بندي ، درجه ، رتبه ، نرخ.

Ratio

نسبت ، نسبيت ، نسبت معين و ثابت ، قسمت ، سهم.

Ratio

نسبت.

Ratiocinate

استدلا ل كردن ، دليل اوردن.

Ratiocination

استدلا ل.

Ratiocinative

استدلا لي.

Ratiocinator

استدلا ل كننده.

Ration

(نظ.) جيره ، مقدار جيره روزانه ، سهم ، خارج قسمت ، سهميه ، سهم دادن ، جيره بندي كردن.

Rational

مستدل ، مدلل ، معقول ، عقلا ني ، منطقي.

Rational

گويا، عقلي ، عقلا يي.

Rational fraction

كسر گويا.

Rational number

عدد گويا.

Rational number

(ر.) عدد صحيح و يا خارج قسمت دو عدد صحيح.

Rationale

توضيح اصول عقايد، اس اساس ، بنياد و پايه.

Rationalism

فلسفه عقلا ني ، عقل گرايي.

Rationalist

(rationalist) معتقد به فلسفه عقلا ني.

Rationalist

(rationalist) معتقد به فلسفه عقلا ني.

Rationality

عقلا نيت.

Rationalization

انطباق با اصول عقلا ني ، عقلا ني كردن ، توجيه.

Rationalization

توجيه عقلي.

Rationalize

عقلا توجيه كردن.

Rationalize

بااستدلا ل عقلي توجيه يا تفسير كردن ، منطقي كردن.

Ratlike

موش وار.

Ratline

(د.ن.) نردبان طنابي كشتي.

Ratoon

جوانه گياه ، نهال موز و غيره ، جوانه زدن.

Ratsbane

مرگ موش ، (گ.ش.) گياهان سمي قاتل موش.

Rattail

دم موشي ، دم موش ، هر چيزي شبيه دم موش.

Rattan

درخت خون سياوشان ، خيزران ، باعصاي خيزران تنبيه كردن ، چوبدستي.

Ratter

موش گير، كار شكن ، خرابكار، خاءن.

Rattle

تغ تغ كردن ، تلق تلق كردن ، وراجي كردن ، خر خر كردن ، خر خر، تق تق ، جغجغه.

Rattler

جغجغه ، چيزي كه تغ تغ كند، مار زنگي.

Rattlesnake

(ج.ش.) مار جلا جل ، مار زنگوله دار، مارزنگي.

Rattletrap

قراضه ، داراي صداي تق تق ، لغزنده ، سست ، پر حرف.

Rattling

جانانه ، بشاش ، تند، خيلي تند، خيلي خوب.

Rattly

داراي صداي تق تق.

Ratton

(ج.ش.- ز.ع.) موش ، موش صحرايي.

Rattrap

تله موش ، دام بلا.

Ratty

موشي ، موش وار، موش مانند.

Rates

نرخ

rather than

به جاي

rationally

منطقي

rationing

سهميه بندي

Ratios

نسبت ها

Keyword

Criteria