Q |
هفدهمين حرف الفباي انگليسي. |
Q fever |
(طب) تب كيو كه باعث ذات الريه ميشود. |
Qalified |
واجد شرايط، توصيف شده. |
Qoph |
(coph، koph=) نوزدهمين حرف الفباي عبري. |
Qua |
تاانجاييكه ، بطوريكه ، شايسته. |
Quack |
صداي اردك ، قات قات ، ادم شارلا تان ، چاخان ، دروغي ، ساختگي ، قلا بي ، قات قات كردن ، صداي اردك كردن ، دواي قلا بي دادن. |
Quack |
(quacksalver) (charlatan=) شارلا تان ، زبان باز. |
Quackery |
حقه بازي ، شارلا تان بازي ، حليه گري. |
Quackish |
قلا بي. |
Quacksalver |
(quack) (charlatan=) شارلا تان ، زبان باز. |
Quad |
(.n):(quadrangle)(درسيم تلگراف) سيم چهارلا ي بهم پيچيده عايق ، (درمطبعه)قطعه سربي ، چهار قلو، (.vt): (ز.ع ، انگليس) زنداني كردن ، در زندان افكندن. |
Quad |
چهار گانه ، چهار گوش. |
Quadoed cable |
كابل چهارسيمه. |
Quadr |
(quadri، quadru =) پيشوند بمعني' چهارتايي' و' چهارگانه.' |
Quadrangle |
(quad) (درسيم تلگراف) سيم چهار لا ي بهم پيچيده عايق ، (درمطبعه) قطعه سربي. |
Quadrangle |
چهار گوشه ، چهار گوش ، چهار ديواري ، مربع. |
Quadrangular |
مربع ، چهار گوشه. |
Quadrant |
ربع دايره ، ربع كره ، يك چهارم ، چهار گوش. |
Quadrant |
ربع ، يك چهارم. |
Quadrat |
ارتفاع سنج ، قطعه زمين مستطيل ، به قطعات مستطيل تقسيم كردن. |
Quadrate |
چهار يك ، چهار گوش ، عدد مربع ، مجذور. |
Quadratic |
وابسته بدرجه دوم هم چندي ، منشور قاءم. |
Quadratic |
درجه دوم. |
Quadratics |
مبحث معادلا ت درجه دوم. |
Quadrature |
مربع سازي ، يك چهارم ، ربع ، (نج.) تربيع. |
Quadrature |
تربيع. |
Quadrennial |
چهار سال يكبار. |
Quadrennium |
دوره چهارساله ، مدت چهار ساله ، چهارسال. |
Quadri |
(quadr، rdauqu=) پيشوند بمعني' چهارتايي' و' چهارگانه.' |
Quadric |
چهار تايي ، ربعي. |
Quadrifid |
چهار شكافي. |
Quadriga |
ارابه چهار اسبه روميان قديم ، ارابه. |
Quadrilateral |
مربوط به چهار گوش ، چهار گوش ، چهار ضلعي. |
Quadrille |
رقص گروهي ، نوعي بازي ورق چهار نفري ، شطرنجي ، چهار گوش ، رقص چهار نفري كردن. |
Quadrillion |
كادريليون ، عدد يك با 51 صفر بتوان.2 |
Quadripartite |
چهار جزءي ، چهار تايي ، چهارسويي ، چهارجانبه. |
Quadrivalent |
چهار بنياني ، چهار ارزشي. |
Quadrivium |
علوم چهارگانه (حساب و هندسه و موسيقي و هيلت)، سال چهارم دوره ليسانس. |
Quadroon |
از نژاد سفيد وسياه. |
Quadru |
(quadri، quadr=) پيشوند بمعني' چهارتايي' و' چهارگانه.' |
Quadrumana |
(ج.ش.) چهار دستان ، ميمونهاي چهار دست و پا. |
Quadrumanal |
(quadrumanous، quadrumane =) چهار دست و پا. |
Quadrumane |
(quadrumanous، quadrumanal=) چهار دست و پا. |
Quadrumanous |
(quadrumane، quadrumanal =) چهار دست و پا. |
Quadrumvir |
(quadrumvirate) (م.م.) انجمني مركب از چهار تن ، چهار نفري. |
Quadrumvirate |
(quadrumvir) (م.م.) انجمني مركب از چهار تن ، چهار نفري. |
Quadruped |
(ج.ش.) چهار پا، جانور چهار پا، ستور. |
Quadrupedal |
چهارپايي. |
Quadruple |
چهار برابر، چهار لا ، چهار برابركردن. |
Quadruple |
چهار گانه ، چهار تايي ، چهار برابر. |
Quadruple address |
با نشاني چهار كانه. |
Quadruplet |
چهار قلو. |
Quadruplet |
چهار گانه ، اربعه ، چهارقلو. |
Quadruplicate |
چهارنسخه اي ، چهاربرابر، چهاربرابر كردن ، در چهار نسخه تهيه كردن. |
Quaere |
(query) جستار، سوال. |
Quaestor |
(questor=) (روم) افسر رءيس دادگاه ، خزانه دار. |
Quaff |
زياد نوشيدن ، سر كشيدن ، جرعه. |
Quaffer |
باده گسار، نوشنده. |
Quag |
(bog، marsh=) باتلا ق ، لرزيدن ، لرزاندن. |
Quagmire |
مرداب ، باتلا ق ، در لجن انداختن. |
Quail |
(ج.ش.) بلدرچين ، وشم ، بدبده ، شانه خالي كردن ، از ميدان دررفتن ، ترسيدن ، مردن ، پژمرده شدن ، لرزيدن ، بي اثر بودن ، دلمه شدن. |
Quaint |
خيلي ظريف ، از روي مهارت ، عجيب و جالب. |
Quake |
لرزيدن ، تكان خوردن ، لرزش داشتن ، بهيجان امدن ، مرتعش شدن ، لرزش ، لرزه. |
Quaker |
لرزنده ، مرتعش ، ملخ ، عضو فرقه كويكر. |
Quaker gun |
تفنگ چوبي بچگانه. |
Quakerish |
لرزان. |
Quakerism |
معتقدات فرقه' كويكر' پروتستان. |
Quale |
خاصيت ، شيي داراي خاصيت ، هوشياري ، حس. |
Qualification |
صفت ، شرط، قيد، وضعيت ، شرايط، صلا حيت. |
Qualification |
صلا حيت ، توصيف. |
Qualified |
شايسته ، قابل ، داراي شرايط لا زم ، مشروط. |
Qualifier |
ملا يم سازنده ، فرع اسم يا صفت ، كلمه توصيفي. |
Qualifier |
توصيف كننده. |
Qualify |
محدود كردن ، تعيين كردن ، قدرت راتوصيف كردن ، ازبدي چيزي كاستن ، منظم كردن ، كنترل كردن. |
Qualify |
صلا حيت داشتن ، واجد شرايط شدن ، توصيف كردن. |
Qualitative |
كيفي ، مقداري ، چوني. |
Qualitative |
كيفي. |
Qualitative analysis |
(ش.) تجزيه كيفي ، تجزيه جهت تشخيص اجزا متشكله ماده يا مخلوطي ، تجزيه چوني. |
Quality |
چوني ، كيفيت ، وجود، خصوصيت ، طبيعت ، نوع ، ظرفيت ، تعريف ، صفت ، نهاد، چگونگي. |
Quality |
كيفيت ، چوني. |
Quality control |
كنترل كيفيت. |
Qualm |
حالت تهوع ، عدم اطمينان ، بيم ، ترديد، ناخوشي همه جاگير. |
Quandary |
سرگرداني ، گيجي ، تحير، حيرت ، معما. |
Quantal |
(در مساءل حسي) وابسته به مفروضات دو جنبه اي (مانند مرگ و زندگي). |
Quantifiable |
قابل سنجش يا تعيين. |
Quantification |
معرفي عناصر يك جسم ، تعريف ، تعيين خاصيت. |
Quantifier |
كميت سنج ، چوني سنج. |
Quantify |
كميت را تعيين كردن ، چندي بيان كردن ، محدود كردن ، كيفيت چيزي را معلوم كردن. |
Quantitate |
چندي چيزي را تعيين كردن. |
Quantitation |
چندي سنجي. |
Quantitative |
مقداري ، كمي ، چندي ، بيان شده بر حسب صفات ، وابسته بخاصيت حرف هجادار. |
Quantitative |
كمي. |
Quantity |
مقدار، چندي ، كميت ، قدر، اندازه ، حد، مبلغ. |
Quantity |
كميت ، چندي. |
Quantization |
تدريج. |
Quantization noise |
اختلا ل تدريج. |
Quantize |
با تلوري و فرمول صفات و كيفيت چيزي را تعيين كردن ، نيرو را با فرمول اندازه گيري كردن. |
Quantize |
تدريجي كردن ، پله اي كردن. |
Quantizer |
تدريجي كننده ، پله اي كننده. |
Quantum |
مقدار، كميت ، اندازه ، درجه ، ميزان ، مبلغ. |
qigong |
پي گونگ |
quadruplets |
چهار قلو |
qualifying |
مقدماتي - صلاحيت |
quality manager |
مدير کيفيت |
Quantified |
اندازه گيري |
quarries |
معدن - سنگ معدن |
quarrying |
اسختراج سنگ معدن |
quarterly |
سه ماه - فصلي |
Quartz glass |
شيشه کوارتز |
questionnaires |
پرسش نامه |
queued |
صف |
quick fix |
تعمير سريع |
quick-tempered |
تندمزاج |
quickness |
سرعت |
quiet hearted |
دل آرام |
quills |
قلم پر |
quills |
قلم |
quilting |
لحاف دوزي |
quinsy |
a suppurative inflammation of the tonsils; suppurative tonsillitis; tonsillar abscess. |
quirks |
خصلت |
quirky |
دمدمي |
quitting |
ترک |
quo |
موجود |
quotas |
سهمیه |
quotations |
نقل قول |
quoted |
نقل |
quotes |
نقل قول |
quoting |
نقل قول - به نقل از |