Farsi Dictionary

Power

زور، قدرت ، برتري ، توان ، نيرو، اقتدار، سلطه نيروي برق ، قدرت ديد ذره بين ، نيرو بخشيدن به ، نيرومند كردن ، زور بكار بردن.

Power

قدرت ، توان ، برق.

Power consumption

مصرف قدرت ، مصرف برق.

Power dissipation

اتلا ف قدرت.

Power dive

شيرجه رفتن هواپيما، شيرجه (رفتن) با استفاده از نيروي موتور طياره.

Power failure

قطع قدرت ، خرابي برق.

Power mower

چمن زن يا علف چين موتوري.

Power of attorney

وكالت نامه.

Power outege

قطع قدرت ، قطع برق.

Power pack

دستگاه تنظيم برق.

Power plant

نيروگاه برق ، كارخانه برق ، نيروي محركه هواپيما واتومبيل ، دستگاه توليد نيروي ، محركه وسيله نقليه.

Power plant

كارخانه برق.

Power play

(در بازي فوتبال و هاكي)نقشه تهاجمي ، حمله دسته جمعي

Power politics

سياست زور، سياست جبر، زور طلبي.

Power shovel

ماشين خاك كش.

Power steering

(در وسيله نقليه) فرمان خودكار.

Power supplay

منبع قدرت ، منبع تغذيه.

Powerful

نيرومند، مقتدر.

Powerhouse

موتور خانه ، مركز قوه محركه ، نيروگاه.

Powerless

بي زور.

Keyword

Criteria