Farsi Dictionary

Plan

برنامه ، طرح ، نقشه ، تدبير، انديشه ، خيال ، نقشه كشيدن

Plan

نقشه ، برنامه ، طرح ، طرح ريختن.

Planar

سطحي ، مسطح ، دو وجهي.

Planar graph

گراف مستوي.

Planar transistor

ترانزيستور مستوي.

Planation

احداث دشت ، مسطح شدن زمين در اثر فرسايش.

Planchet

صفحه فلزي مخصوص ضرب سكه.

Planchette

تخته كوچك ، احاطه كننده ، محاط.

Plane

صفحه ، سطح ، مستوي ، هواپيما.

Plane

هواپيما، رنده كردن ، با رنده صاف كردن ، صاف كردن ، پرواز، جهش شبيه پرواز، سطح تراز، هموار، صاف ، مسطح.

Plane angle

(هن.) زاويه مستوي.

Plane geometry

هندسه مسطحه.

Planer

تخته حروف كوب ، رنده كش.

Planer tree

(گ.ش.) درخت ازاد(serrata Zelkova).

Planet

(نج.) سياره ، ستاره سيار، ستاره بخت.

Planet stricken

(struck planet) گرفتن نحوست سيارات ، وحشت زده ، ستاره زده.

Planet struck

(stricken planet) گرفتن نحوست سيارات ، وحشت زده ، ستاره زده.

Planet wheel

(مك.) چرخ دنده چرخان بدور محور.

Planetarium

افلا ك نما، سياره نما، ستاره ديدگاه.

Planetary

وابسته به سياره ، ستاره اي ، نجومي ، جهاني.

Planetesimal

كوچك ستاره ، اجرام كوچك و بي شمار اسماني ، سيارات صغار.

Planetoid

ستارك ، اجرام ستاره مانند، سياره اي شكل ، سياره اي.

Plangency

پر صدايي ، ارتعاش.

Plangent

(در مورد صدا) پيچنده و پر ارتعاش ، پر صدا.

Planimeter

مساحت سنج ، سطح پيما، پهنه سنج.

Planish

(فلزات را) با چكش محكم و صاف كردن.

Planisphere

جهان نماي سطح نما، جهان نماي مسطح.

Plank

قطعه ، قسمت ، واحد، قسمتي از برنامه ، تخته ، تخته ميز و پيشخوان مهمانخانه ، تخته پوش كردن ، تخته تخته كردن

Planking

الوار، تخته پوشي.

Plankter

(plankton) (ج.ش.) موجودات ريز و شناور ازاد بر سطح دريا(مثل گمزادان و اغازيان و جلبكها).

Plankton

(plankter) (ج.ش.) موجودات ريز و شناور ازاد بر سطح دريا(مثل گمزادان و اغازيان و جلبكها).

Planless

بي نقشه.

Planner

نقسه كش.

Planning

برنامه ريزي ، طرح ريزي.

Plano concave

از يك طرف مسطح و از طرف ديگر مقعر (كاو).

Plano convex

از يك سو پهن و از طرف ديگر محدب (كوژ).

Planography

فن ترسيم نقشه ، نقشه نگاري ، طراحي.

Planosol

(مع.) گل سفيد نرم و متراكم فلا ت.

Plant

كاشتن ، كشت و زرع كردن ، نهال زدن ، در زمين قرار دادن ، مستقر كردن ، گياه ، نهال ، رستني ، نبات ، كارخانه ، ماشين الا ت كارخانه ، دستگاه ، ماشين.

Plant

كارخانه ، گياه ، مستقر كردن ، كاشتن.

Plant food

غذاي گياهي.

Plantagenet

خانواده سلطنتي پلا نتاژنت انگليس.

Plantain

(گ.ش.) بارهنگ ، درخت چنار، موز سبز.

Plantar

(ج.ش.- تش.) وابسته به كف پا، كف پايي.

Plantation

كشت و زرع ، مزرعه.

Planter

كشاورز، زارع ، كشتار، صاحب مزرعه.

Plantigrade

راه رونده روي كف پا، كف رو، جانور دوپا.

Plantlike

گياه مانند.

planets

سياره

plans

طرح ها

planting

کاشت

plants

گياهان

Keyword

Criteria