Per |
با، توسط، بوسيله ، در هر، براي هر، از ميان ، از وسط، برطبق. |
Per annum |
بقرار هر سال ، هر سالي ، ساليانه. |
Per mill |
در هر هزار، در هزار. |
Per se |
(لا تين) درنفس خود، بخودي خود، في نفسه ، مستقيما. |
Per second per second |
(در مورد تعيين ميزان سرعت در ثانيه) مجذور ثانيه. |
Peradventure |
اتفاقا، تصادفا، شايد. |
Perambulate |
پيمودن ، گردش كردن در، دور زدن. |
Perambulator |
درشكه بچگانه ، كالسكه بچه. |
Percale |
نوعي چيت محكم (مثل چلوار ومتقال)، پرگال چلواري. |
Percaline |
دبيت نخي ، استري. |
Percapita |
نفري ، سرانه ، بقرار هر نفري ، هر راس ، بطور سرانه ، هر نفري. |
Perceive |
درك كردن ، دريافتن ، مشاهده كردن ، ديدن ، ملا حظه كردن. |
Percent |
بقرار در صد، از قرار صدي ، درصد. |
Percentage |
برحسب درصد، صدي چند، قسمت ، مقدار. |
Percentage |
در صد. |
Percentile |
محاسبه شده بقرار هر صدي ، برحسب درصد. |
Percept |
چيز درك شده ، چيز مفهوم ، ادراكات ، درك. |
Perceptible |
قابل درك ، ادراك شدني. |
Perception |
درك ، ادراك ، مشاهده قوه ادراك ، اگاهي ، دريافت. |
Perception |
ادراك ، احساس. |
Perceptive |
حساس و باهوش. |
Perceptual |
ادراكي ، دريافتي. |
Perch |
نشيمن گاه پرنده ، چوب زير پايي ، تير، ميل ، جايگاه بلند، جاي امن ، نشستن ، قرار گرفتن ، فرود امدن ، درجاي بلند قرار دادن. |
Perchance |
شايد، ممكن است ، توان بود، اتفاقا. |
Percipience |
دريافت ، درك ، فراست ، بينش وادراك ، احساس ، حس تشخيص. |
Percipient |
فريس ، مدرك ، وابسته به ادراك وبينش. |
Percolate |
تراوش كردن ، نفوذ كردن ، رد شدن ، صاف كردن. |
Percolator |
قهوه جوش. |
Percuss |
بازدن انگشت يا الت ديگري چيزي را ازمودن ، (طب) دق كردن ، اهسته زدن به. |
Percussion |
ضربت ، دق ، (مو.) اسباب هاي ضربي مثل طبل ودنبك. |
Percussion instrument |
(مو.) الا ت موسيقي ضربي (مثل طبل ودايره). |
Percussion lock |
ماشه تفنگ. |
Percussionist |
نوازنده اسبابهاي ضربي. |
Percussive |
زدني ، تصادمي. |
Percutaneous |
(طب) زير پوستي ، از راه پوست ، موثر در زير پوست. |
Perdiem |
(لا تين) بقرار روزي ، هر روزي ، روزانه. |
Perdition |
تباهي ، فنا، نيستي ، مرگ روحاني. |
Perdu |
(perdue) پنهان ، مخفي ، سرباز جان فشان ، درحال كمين ، بي پروا، ماموريت مخاطره اميز. |
Perdue |
(perdu) پنهان ، مخفي ، سرباز جان فشان ، درحال كمين ، بي پروا، ماموريت مخاطره اميز. |
Perdurability |
ماندگاري ، دوام. |
Perdurable |
ماندگار، پايدار، هميشگي ، ابدي ، بادوام. |
Peregrinate |
سفركردن ، سرگردان بودن ، اواره بودن در كشور خارجي اقامت كردن ، بزيارت رفتن. |
Peregrine |
بيگانه ، ازخارجه امده ، مسافر، (ج.ش.) قوش تيز پر. |
Peremptory |
قطعي ، بي چون وچرا، امرانه ، خود راي ، شتاب اميز. |
Perennate |
(گ.ش.) بادوام بودن ، دوام اوردن ، دوام يافتن. |
Perennial |
هميشگي ، داءمي ، ابدي ، جاوداني ، پايا، همه ساله. |
Perfect |
كامل ، مام ، درست ، بي عيب ، تمام عيار، كاملا رسيده ، تكميل كردن ، عالي ساختن. |
Perfect number |
عدد بي كاست. |
Perfectibility |
كمال پذيري. |
Perfectible |
كمال پذير. |
Perfection |
كمال. |
Perfervid |
بسيار باحرارت ، بسيار غيور، سوزان ، تابان ، گرم ، مشتاق ، حريص. |
Perfidious |
پيمان شكن ، خاءن. |
Perfidy |
پيمان شكني ، خيانت ، نقض عهد، بي ديني. |
Perforate |
سوراخ كردن ، سفتن ، منگنه كردن ، رسوخ كردن. |
Perforate |
سوراخ كردن. |
Perforated |
سوراخ دار، سوراخ شده. |
Perforated paper tape |
نوار كاغذي سوراخ دار. |
Perforated tape |
نوار سوراخ دار. |
Perforation |
سوراخ ، عمل سوراخ كردن. |
Perforation |
ايجاد سوراخ ، لبه كنگره يي مثل تمبرپست. |
Perforator |
سوراخ كن. |
Perforce |
بناچار، ناگزير، بزو، اجبارا. |
Perform |
انجام دادن ، كردن ، بجا اوردن ، اجرا كردن ، بازي كردن ، نمايش دادن ، ايفاكردن. |
Performance |
اجرا، نمايش ، ايفا، كاربرجسته ، شاهكار. |
Performance |
كارايي ، انجام. |
Performance evaluation |
ارز يابي كارايي. |
Performer |
ايفا كننده. |
Performing |
بازيگر، انجام دهنده ، وابسته به هنرهاي نمايشي. |
Perfume |
عطر، بوي خوش ، معطر كردن. |
Perfumer |
عطر فروش. |
Perfumery |
عطر فروشي ، عطر سازي ، عطريات. |
Perfunctory |
باري بهر جهت ، سرسري ، بي مبالا ت. |
Perfuse |
پاشيدن ، جاري ساختن ، (طب) تزريق كردن. |
Perfusion |
ريزش ، غسل تعميد بوسيله اب پاشي ، تزريق وريدي. |
Pergnant |
ابستن ، باردار، حاصلخيز، متضمن ، حامله. |
Pergola |
الا چيق ، سايبان ، كلا ه فرنگي. |
Perhaps |
گويا، شايد، ممكن است ، توان بود، اتفاقا. |
Peri |
پري ، فرشته. |
Pericarditis |
(طب) پريكارديت ، اماس برون شامه قلب. |
Pericardium |
(تش.-ج.ش.) برون شامه دل ، غشاء خارجي قلب ، اطراف قلب |
Periclean |
وابسته به پريكلس (pericles). |
Pericope |
فقره ، قراءت ، قطعه منتخب. |
Pericranium |
(تش.) قسمت خارجي جمجمه ، سمحاق ، (بشوخي) كله ، مغز، فكر. |
Periderm |
(گ.ش.) پوست بروني ، پوست اطراف. |
Perigeal |
(perigean) (نج.) وابسته به حضيضي ، حضيضي. |
Perigean |
(perigeal) (نج.) وابسته به حضيضي ، حضيضي. |
Perigee |
(نج.) حضيض (نقطه اي از مدار سياره كه بزمين نزديكتر باشد). |
Perihelion |
(نج.) سمت الشمس ، حضيض خورشيد، نقطه الراس. |
Peril |
خطر، مخاطره ، بيم زيان ، مسلوليت ، درخطر انداختن ، در خطر بودن. |
Perilous |
مخاطره اميز، خطرناك. |
Perimeter |
(هن.) پيرامون ، محيط، فضاي احاطه كننده. |
Perimeter |
پيرامون ، محيط. |
Perimetry |
سنجش ميدان ديد. |
Periocic table |
(ش.) جدول تناوبي عناصر. |
Period |
دوره ، مدت ، موقع ، گاه ، وقت ، روزگار، عصر، گردش ، نوبت ، ايست ، مكث ، نقطه پايان جمله ، جمله كامل ، قاعده زنان ، طمث ، حد، پايان ، نتيجه غايي ، كمال ، منتهادرجه ، دوران مربوط به دوره بخصوصي. |
Period |
دوره ، نقطه. |
Periodic |
دوره اي. |
Periodic |
دوره اي ، دوري ، نوبتي ، نوبت دار، متناوب. |
Periodical |
گاهنامه ، نوبتي ، مجله يا نشريه. |
per week |
در هفته |
perceived |
درک شده |
perched |
نشستن - فرود آمدن - قرار گرفتن |
percolation |
نفوذ |
perfectionism |
کمال گرايي |
perfectionist |
کمال گرا |
perfectly |
کاملا |
perfectness |
کمال |
perform on |
انجام |
performances |
اجرا - نمايش |
performed |
انجام داد |
Performs |
اجرا کردن - نمايش |
perfumed |
معطر |
perfumes |
عطر |
Perks |
مزايا |
permanently |
هميشگي - دائمي |
Permanently |
هميشگي - دائمي |
permanently |
به طور دائم - پايدار |
permeated |
نفوذ |
permitted |
اجازه داده |
perpetrator |
مجرم |
perpetually |
هميشه |
perpetuation |
تداوم |
perplexed |
بهت زده |
Perplexing |
گيج کننده |
persecuted |
آزار و اذيت |
Persecutory |
گزند |
Persian Gulf |
خلیج فارس (شاخاب پارس یا دریای پارس)، آبراهی است که در امتداد دریای عمان و در میان ایران و شبهجزیره عربستان قرار دارد. |
Persian Gulf |
خلیج فارس |
Persimmons |
خرمالو |
Persistently |
مداوم |
Personally |
شخصا |
perspectives |
ديدگاه |
pertaining |
مربوط |
PERTAINS |
مربوط |
pertinent |
مربوط |
perturbed |
مزاحمت |