Farsi Dictionary

O

پانزدهمين حرف الفباي انگليسي.

O'clock

(مخفف clock the of) ساعت ، از روي ساعت.

O'er

.= revo

Oaf

بچه اي كه پريان بجاي بچه حقيقي بگذارند، بچه ناقص الخلقه ، ساده لوح.

Oak

(گ.ش.) بلوط، چوب بلوط.

Oak apple

(گ.ش.) مازو.

Oaken

ساخته شده از چوب بلوط، بلوطي.

Oakum

الياف قيراندود كنف مخصوص درزگيري.

Oar

پارو، پارو زدن.

Oarsman

پارو زن ، پارو زن مسابقات قايقراني.

Oasis

واحه ، ابادي يا مرغزار ميان كوير.

Oat

جو دو سر، جو صحرايي ، يولا ف ، شوفان ، جو دادن.

Oaten

مركب از دانه هاي جو.

Oath

پيمان ، سوگند، قسم خوردن.

Oatmeal

ارد جو دوسر، شورباي ارد جو دوسر.

Obduracy

سخت دلي ، لجاجت.

Obdurate

سخت دل ، بي عاطفه ، سرخت ، لجوج ، سنگدل.

Obedience

اطاعت ، فرمانبرداري ، حرف شنوي ، رامي.

Obedient

فرمانبردار، مطيع ، حرف شنو، رام.

Obeisance

كرنش ، احترام ، تواضع ، تعظيم.

Obelisk

ستون هرمي شكل سنگي.

Obelize

با اين علا مت '-' نشان گذاردن.

Obelus

نشاني بدين شكل.'-'

Oberon

(درافسانه هاي بين النهرين) پادشاه پريان.

Obese

فربه ، گوشتالو، چاق.

Obesity

مرض چاقي ، فربهي.

Obey

اطاعت كردن ، فرمانبرداري كردن ، حرف شنوي كردن ، موافقت كردن ، تسليم شدن.

Obfuscate

گيج كردن ، مبهم و تاريك كردن.

Obfuscation

مبهم و تاريك كردن.

Obit

مرگ ، وفات ، مجلس ترحيم.

Obiter dictum

(حق.) بيان ضمني و تصادفي.

Obituary

اگهي در گذشت ، وابسته به وفات.

Objcetionable

مورد ايراد، قبيح ، ناشيسته.

Object

چيز، شيي ، موضوع ، منظره ، هدف ، مفعول ، كالا ، اعتراض كردن ، مخالفت كردن.

Object

مقصود، شي ء.

Object code

برنامه مقصود، دستورالعمل هاي مقصود.

Object computer

كامپيوتر مقصود.

Object deck

دسته كارت مقصود.

Object language

زبان مقصود.

Object machine

ماشين مقصود.

Object module

واحد مقصود.

Object program

برنامه مقصود.

Object routin

روال مقصود.

Objectify

خاصيت و ماهيت چيزي رامعين كردن ، بنظر اوردن ، بصورت مادي و خارجي مجسم كردن.

Objection

ايراد، اعتراض ، مخالفت ، استدلا ل مخالف.

Objective

قابل مشاهده ، بي طرف ، علمي و بدون نظر خصوصي ، حالت مفعولي ، بروني ، عيني ، هدف ، منظور.

Objective

مقصود، هدف ، عيني ، معقول.

Objective complement

(د.) اسم يا صفت يا ضميرمكمل صفت موضحه در مسنداليه ، مكمل موضوع.

Objectivism

برون گرايي ، عين گرايي فلسفه مادي ، ادبيات و هنر مادي ، مادي گرايي.

Objectivity

عيني بودن ، ماديت ، هستي ، واقعيت ، بيطرفي و بي نظري.

Objurgate

تقبيح كردن ، سخت مورد انتقاد قرار دادن.

Oblate

پهن شده در قطبين ، پخت.

Oblation

خيرات ، اهدا نان.

Obligate

در محظور قرار دادن ، متعهد و ملتزم كردن ، ضامن سپردن ، ضروري.

Obligation

التزام ، محظور، وظيفه.

Obligatory

الزامي ، فرضي ، واجب ، (حق.) لا زم ، الزام اور.

Oblige

مجبور كردن ، وادار كردن ، مرهون ساختن ، متعهد شدن ، لطف كردن.

Obligee

متعهدله ، بستانكار، راهن.

Obliging

اماده خدمت ، حاضر خدمات ، مهربان ، اجباري ، الزامي.

Obligor

بدهكار، متعهد، مقروض.

Oblique

اريب ، مايل ، غير مستقيم ، منحرف ، حاده يا منفرجه.

Oblique

مايل ، مورب.

Oblique angle

زاويه تند (حاده) يا باز (منفرجه).

Obliquity

انحراف اخلا قي ، گمراهي ، كجي.

Obliterate

ستردن ، محو كردن ، زدودن ، پاك كردن ، معدوم كردن.

Oblivion

فراموشي ، نسيان ، از خاطر زدايي ، گمنامي.

Oblivious

فراموشكار، بي توجه.

Oblong

مستطيل ، دراز، دوك مانند، كشيده ، نگاه ممتد.

Obloquy

بدگويي ، ناسزاگويي ، سرزنش ، افترا.

Obnoxious

گزنداور، مضر، زيان بخش ، نفرت انگيز، منفور.

Obnubilate

در زير ابر پوشاندن ، ابري كردن ، تخدير شدن.

Oboe

(مو.) قره ني.

Oboeist

(oboist) قره ني زن ، فلوت زن.

Oboist

(oboeist) قره ني زن ، فلوت زن.

Obovate

بشكل تخم مرغ وارونه.

Obscene

زشت و وقيح ، كريه ، ناپسند، موهن ، شهوت انگيز.

Obscenity

وقاحت ، قباحت ، زشتي.

Obscurant

نامفهوم ، پيچيده ، بغرنج ، مخالف اصلا حات.

Obscurantism

تاريك انديشي ، مخالفت با روشنفكري ، مخالفت با علم و معرفت ، كهنه پرستي ، سبك نگارش مبهم.

Obscure

تيره ، تار، محو، مبهم ، نامفهوم ، گمنام ، تيره كردن ، تاريك كردن ، مبهم كردن ، گمنام كردن.

Obscurity

تيرگي ، تاري ، ابهام ، گمنامي.

Obsequious

چاپلوس ، متملق ، سبزي پاك كن ، فرمانبردار.

Obsequy

مجلس ترحيم يا تجليل متوفي ، فرمانبرداري.

Observable

قابل مراعات ، قابل مشاهده ، قابل گفتن.

Observance

رعايت.

Observant

مراعات كننده ، مراقب ، هوشيار.

Observation

مشاهده ، ملا حظه ، نظر.

Observatory

رصد خانه ، زيچ.

Observe

رعايت كردن ، مراعات كردن ، مشاهده كردن ، ملا حظه كردن ، ديدن ، گفتن ، برپاداشتن(جشن و غيره).

Observer

مشاهده كننده ، مراقب ، پيرو رسوم خاص.

Obsess

ازار كردن ، ايجاد عقده روحي كردن.

Obsession

عقده روحي ، فكر داءم ، وسواس.

Obsessive

عقده اي ، دستخوش يك فكر يا ميل قوي.

Obsolesce

كهنه شدن ، منسوخ شدن ، از رواج افتادن.

Obsolescence

كهنگي ، منسوخي ، متروكي ، از رواج افتادگي.

Obsolescent

كهنه ، منسوخ.

Obsolete

منسوخ ، مهجور، متروكه ، كهنه ، از كار افتاده.

Obsolete

مهجور، غيرمتداول ، متروك.

Obstacle

گير، مانع ، رداع ، سد جلو راه ، محظور، پاگير.

Obstetric

زايماني.

Oats

جو

obi

a long, broad sash tied about the waist over a Japanese kimono.

objectionable

اعتراض

objections

اعتراض

objectives

اهداف

objects

اشياء

Obligations

تعهدات

obligations 

تعهدات

obliged

مجبور

obliged 

مجبور

obliged 

مجبور

obliquely

مورب

Obsequies

مجلس ترحيم متوفي

observational

مشاهده

observed

مشاهده

observing

مشاهده

obsessed

وسواس

obstacles

موانع

obstinately

لجوجانه

obtained

به دست آمده

obtaining

به دست آوردن

obtains

به دست آوردن

obtuseness

خيره سري

Obviously

بديهي است

Occasions

مناسبت ها

Occidental

اکسيدنتال

occluded

مسدود

occluding

بستن

occultation

غيبت - نامريي شدن

occupational

حرفه اي

Occupational Health

بهداشت حرفه اي

occupied

اشغال شده

occurred

رخ داده است

occurs

رخ ميدهد

octagonal

هشت ضلعي

of course

البته

of which

از آن

off

خاموش

off balance

خارج از تعادل - نا متعادل

off course

البته

off season

فصل تعطيل

off the hook

خارج از قلاب

off-season

فصل تعطيل

off-set

خارج از مجموعه

offended

جرم

office suite

مجموعه اداري

officially

رسمي

old-fashioned

قديمي - از مد افتاده

Older

قديمي تر

ombudsman

بازرش

ombudsman

بازرس

omitted

حذف

on account of

در حساب

on demand

در تقاضا

on leave

در مرخصي

on order

بر اساس سفارش

on Resolve

در رفع

on the contrary

بر عکس - در خلاف

on the go

در راه

on the whole

در کل

on time

به موقع

on-end

در پايان

on-site

در سايت

oncology

انکولوژي

one off

يکبار

One set

يک مجموعه

one-party

تک حزبي

onstage

روي صحنه

onto

بر روي

open-minded

ذهن باز

openly

آشکارا

openness

باز بودن

operated

عمل

operation desk

ميز عمليات

operations

عمليات

ophthalmologist

چشم پزشک

opportunities

فرصت

oppressed

مظلوم

opt out

انتخاب کردن

opted

برگزيدن - انتخاب کردن

optimally

بهينه

optimise

بهينه سازي

options

گزينه ها

orally

به صورت خوراکي

orbiter

مدارگرد

orbiting

در مدار

orchard

باغ

orchestration

ارکستراسيون

ordinarily

معمولا

organelles

اندامکها

orienting

موقعيت يابي

originally

در اصل

origination

منشاء - اصل

origins

ريشه

ornamental

زينتي

ornaments

زيورآلات

Ornithological

پرنده شناسي

orphaned

يتيم

orthodontist

ارتودنتيست

orthotic

ارتوتيک - ارتزي

Keyword

Criteria