Mis |
پيشوندي است بمعني غلط- اشتباه- نادرست- بد- سوء ، دشمني. |
Misadventure |
رويداد ناگوار، حادثه ناگوار، بدبختي ، بلا. |
Misalliance |
وصلت ناجور، اتحاد واءتلا ف نامناسب. |
Misanthrope |
مردم گريز، انسان گريز. |
Misanthropic |
مربوط به انسان گريزي. |
Misapplication |
استعمال بيجا، اسناد غلط، سوء استعمال. |
Misapply |
بطور غلط بكار بردن ، بيموقع بكار بردن. |
Misapprehend |
درست نفهميدن ، بد فهميدن ، نادرست فهميدن. |
Misapprehension |
سوء تفاهم ، عدم درك. |
Misappropriate |
اختلا س كردن. |
Misbecome |
نازيبابودن ، نيامدن به(مثل لباس)، زيبنده نبودن ، ناجوربودن براي ، نامناسب بودن براي. |
Misbegot |
(misbegotten) ناحق ، اولا د نامشروع (حرامزاده). |
Misbegotten |
(misbegot) ناحق ، اولا د نامشروع (حرامزاده). |
Misbehave |
بدرفتاري كردن ، درست رفتار نكردن ، بي ادبي كردن. |
Misbehavior |
(misbehaviour) بدرفتاري ، سوء رفتار، جفا. |
Misbehaviour |
(misbehavior) بدرفتاري ، سوء رفتار، جفا. |
Misbelief |
اعتقاد خطا، نا ايماني. |
Misbelieve |
نا ايمان شدن ، اعتقاد خطا پيدا كردن ، بي اعتقاد شدن. |
Misbeliever |
ناايمان ، بي اعتقاد، ملحد. |
Misbrand |
مارك يا علا مت دروغي گذاردن ، بطريق غلط داغ كردن. |
Miscalculate |
اشتباه حساب كردن ، پيش بيني غلط كردن. |
Miscalculation |
محاسبه اشتباه ، پيش بيني غلط. |
Miscall |
اشتباهي صدا كردن ، غلط ناميدن. |
Miscarriage |
بي نتيجگي ، عدم توفيق ، حادثه ناگوار، سقط جنين غير عمدي. |
Miscarry |
بجايي نرسيدن ، نتيجه ندادن ، عقيم ماندن ، صدمه ديدن ، اشتباه كردن ، بچه انداختن(در اثر كسالت وبطور غير عمدي). |
Miscast |
بناحق انداختن ، حساب غلط كردن ، (درنمايش) بد بازي كردن ، براي نقش خود مناسب نبودن. |
Miscegenation |
ازدواج سفيد پوست با فردي از نژاد ديگر. |
Miscellaneous |
گوناگون ، متفرقه. |
Miscellaneous |
متفرقه. |
Miscellanist |
نويسنده مطالب مختلف. |
Miscellany |
مجموعه اي از مطالب گوناگون ، متنوعات. |
Mischance |
بدبختي ، بدشانسي ، رويداد بد، حادثه ناگوار. |
Mischief |
بدسگالي ، موذيگري ، اذيت ، شيطنت ، شرارت. |
Mischievous |
بدسگال ، موذي ، شيطان ، بدجنس. |
Miscibility |
قابليت اميختن و اختلا ط بدون از دست دادن خواص خود. |
Miscible |
مخلوط شدني ، قابل اختلا ط، حل پذير. |
Misconceive |
تصور غلط كردن ، درست نفهميدن ، بد فهميدن. |
Misconception |
تصور غلط. |
Misconduct |
خلا ف كاري ، سوء رفتار، بد اخلا قي ، بدرفتاري. |
Misconsture |
بد تعبير كردن ، بد تفسير كردن ، دير فهميدن. |
Miscount |
غلط شمردن ، بد حساب كردن ، بد تعبير كردن. |
Miscreant |
بي وجدان ، (ادم) پست ، (ادم) خدا نشناس ، (شخص) بي دين ، رافضي ، بدعت گذار، خبيث. |
Miscreate |
بد افريدن ، بد ساختن ، ناقص الخلقه ساختن. |
Miscue |
سهو، بخطا زدن (گوي بيليارد)، اشتباه كردن ، خطا. |
Misdeal |
غلط دادن (در ورق)، برگ عوضي. |
Misdeed |
بدكرداري ، خلا ف ، بزه ، جرم ، گناه ، بدرفتاري ، سوء عمل. |
Misdeem |
بدقضاوت كردن ، سوء ظن داشتن ، شك. |
Misdemeanor |
(misdemeanour) گناه ، بزه ، تخطي از قانون. |
Misdemeanour |
(misdemeanor) گناه ، بزه ، تخطي از قانون. |
Misdirect |
راهنمايي غلط كردن ، گمراه كردن. |
Misdirection |
راهنمايي غلط، گمراهي ، عنوان غلط. |
Misdo |
بدانجام دادن ، ناصحيح انجام دادن ، كشتن. |
Miseenscene |
صحنه سازي ، كارگرداني وتنظيم صحنه تاتر، محيط كلي. |
Miser |
ادم خسيس. |
Miserable |
بدبخت ، تيره روز، تيره بخت. |
Miserly |
چشم تنگ ، خسيس. |
Misery |
بدبختي ، بيچارگي ، تهي دستي ، نكبت ، پستي. |
Misestimate |
غلط براورد كردن ، بناحق تقويم كردن. |
Misfeasance |
(حق.) سوء استفاده از اختيار قانوني ، خطا. |
Misfeed |
سوء خورد، بد خوراندن. |
Misfile |
بطور غلط يا درمحل غير مناسب بايگاني كردن. |
Misfire |
درنرفتن (گلوله يا بمب). |
Misfit |
غير متجانس با محيط، ناجور، نخاله. |
Misfortune |
بدبختي ، بيچارگي ، بدشانسي. |
Misgive |
بيمناك بودن ، شبهه دار كردن ، ترسناك كردن. |
Misgiving |
بيم ، شبهه ، عدم اطمينان ، ترس ، بدگماني. |
Misgovern |
بد اداره كردن. |
Misguide |
گمراه كردن ، بد راهنمايي كردن. |
Mishandle |
بدبكار بردن ، بد اداره كردن. |
Mishap |
رويداد ناگوار، بدبختي ، قضا، حادثه بد. |
Mishmash |
(hodgepodge=) مخلوط، اش شله قلمكار. |
Misinform |
گمراه كردن ، اطلا ع غير صحيح دادن. |
Misinterpret |
بغلط تفسير كردن. |
Misjoinder |
(حق.) اتحاد ناصحيح وتباني اصحاب دعوي. |
Misjudge |
بدقضاوت كردن ، بد داوري كردن. |
Misknow |
بي اطلا ع بودن از، بد شناختن ، نفهميدن. |
Mislay |
گم كردن ، جا گذاشتن (چيزي). |
Mislead |
گمراه كردن ، باشتباه انداختن ، فريب دادن. |
Mislike |
تنفر داشتن از، بد دانستن ، انزجار. |
Mismanage |
بد اداره كردن ، بدگرداندن ، بد درست كردن. |
Mismarriage |
پيوند نامناسب ، عروسي ناجور. |
Mismatch |
ازدواج ناجور، متناسب نبودن ، ناجور بودن ، بهم نخوردن |
Mismatch |
عدم مطابقت. |
Mismate |
وصلت نامناسب كردن ، بهم نخوردن. |
Misname |
بنام اشتباهي صدا كردن ، دشنام دادن. |
Misnomer |
نام غلط، نام عوضي ، اسم بي مسمي. |
Misogamist |
بيزار از ازدواج. |
Misogamy |
بيزاري از ازدواج. |
Misogyny |
تنفر از زن. |
Misology |
بيزاري از علم ودانش وخرد، دانش گريزي. |
Misoneism |
نوگريزي ، دشمني وعداوت با هر چيز نو وجديد يا تغييريافته ، مخالف با نظم نوين يااصلا حات تازه. |
Misplace |
درجاي عوضي گذاشتن ، گم كردن ، جا گذاشتن. |
Misplay |
بازي بد واز روي ناشيگري ، غلط بازي كردن. |
Misprint |
غلط چاپي كردن ، غلط چاپي. |
Misprize |
ناچيز شمردن ، كم بها شمردن ، اهانت. |
Mispronounce |
غلط تلفظ كردن. |
Misquotation |
نقل قول غلط. |
Misquote |
غلط نقل كردن ، بد نقل كردن. |
Misread |
بد تعبير كردن ، بد خواندن ، بد ترجمه كردن ، غلط خواندن. |
Misread |
بد خواندن ، غلط خواندن. |
misalignment |
خارج از فرم - خارج از شکل - بد فرم - بد شکل |
Miserably |
به طرز ناراحت |
miserliness |
خست |
misguided |
گمراه |
misinterpretation |
سوء تعبير |
misleading |
گمره کننده |
misled |
گمراه |
misogynist |
زن ستيز |
misogynistic |
ضد زن |
misperception |
برداشت اشتباه |
missed |
از دست رفته |
missions |
ماموريت |
Missouri |
ميسوري |
mistaken |
اشتباه |
mistreating |
بدرفتار |
misunderstood |
سوء تفاهم - اشتباه متوجه شدن |