اداره كردن ، گرداندن ، از پيش بردن ، اسب اموخته.
قابليت اداره.
قابل اداره كردن ، كنترل پذير، رام.
اداره ، ترتيب ، مديريت ، مديران ، كارفرمايي.
مدريت.
علم مديريت.
مدير.
مدير، مباشر، كارفرمان.
زنده ماندن
مديريتي
Keyword
Criteria Exact word Starts with Contains