Farsi Dictionary

Limit

حد، حدود، كنار، پايان ، اندازه ، وسعت ، محدود كردن ، معين كردن ، منحصر كردن.

Limit

حد، محدود كردن.

Limit check

مقابله حدود.

Limitable

محدوديت پذير.

Limitary

محدود، منحصر، داراي قدرت محدود.

Limitation

محدوديت ، تحديد، محدودسازي ، شرط.

Limitation

محدوديت.

Limitative

محدود كننده ، حصري.

Limited

محدود، منحصر، مشروط، مقيد.

Limited integrator

انتگرال محدود.

Limited war

جنگ محدود وموضعي.

Limiter

محدود كننده.

Limiter

محدود كننده.

Limiting

محدود، مقيد، معين ، منحصر كننده.

Limiting frequency

بسامد حدي.

Limitless

بي حد وحصر.

Limitrophe

واقع در مرز، مجاور مرزي ، مجاور.

limit to

محدود به

Keyword

Criteria