Farsi Dictionary

Jam

مربا، فشردگي ، چپاندن ، فرو كردن ، گنجاندن(با زور و فشار)، متراكم كردن ، شلوغ كردن ، شلوغ كردن(با امد و شد زياد)، بستن ، مسدود كردن ، وضع بغرنج ، پارازيت دادن.

Jam session

(مو.) اجراي اهنگ هاي طرب انگيز بوسيله اركسترهاي بزرگ و نوازندگان فراوان.

Jamb

تير عمودي چارچوپ ، (ك.) چهار چوپ درب و هر چيز ديگري ، ستون ، لغاز، تير بيرون امده.

Jambalaya

اش شله قلمكار.

Jambeau

ساق پوش ، زره ساق پا (جمع jambeaux).

Jamboree

جمبوري ، مجمع پيشاهنگان ، خوشي.

jamming

متراکم

Keyword

Criteria