Farsi Dictionary

Inter

در خاك نهادن ، مدفون ساختن ، در قبر نهادن ، زير خاك پوشاندن.

Inter alia

ميان چيزهاي ديگر، ميان اشخاص ديگر.

Inter se

ميان خودشان.

Interact

متقابلا اثر كردن ، فعل و انفعال داخلي داشتن.

Interaction

اثر متقابل ، فعل و انفعال.

Interbreed

نژادهاي مختلف را با هم پيوند كردن ، اصلا ح نژاد كردن.

Intercalary

اندر جاه ، زاءد، اضافي ، افزوده ، كبيسه ، مندرج.

Intercalate

جادادن ، درج كردن.

Intercede

پادر مياني كردن ، ميانجي گري كردن ، ميانجي شدن ، ميانه گيري كردن ، وساطت كردن ، شفاعت كردن.

Intercellular

واقع در ميان ياخته ها، داخل سلولي ، بين ياخته اي.

Intercept

بريدن ، قطع كردن ، جدا كردن ، حاءل شدن ، جلو كسي را گرفتن ، جلو گيري كردن.

Intercepter

بازدارنده ، متقاطع.

Interception

جلوگيري ، حاءل شدن ، قطع كردن.

Intercession

ميانجي گري ، پايمردي ، شفاعت ، وساطت ، پادرمياني.

Intercessor

ميانجي ، پادرميان.

Interchange

باهم عوض كردن ، مبادله كردن ، تبادل كردن ، تغيير دادن ، متناوب ساختن.

Interchangeable

قابل تعويض ، با هم عوض كردني ، قابل معاوضه ، قابل مبادله ، تبادل پذير.

Intercollegiate

وابسته بكالج ها، (در مورد مسابقات) بين كالجهاي مختلف ، بين دانشكده ها.

Intercolumniation

فاصله گذاري بين ستونها.

Intercom

(system intercommunication) دستگاه مخابره داخل ساختمان.

Intercommunicate

مرتبط بودن با، مراوده داخلي داشتن ، مبادله كردن ، اميزش كردن ، معاشرت كردن ، داراي مراوده.

Intercommunication

ارتباط، رابطه يا مخابره بين چند مركز.

Intercommunication system

ارتباط بوسيله ميكروفون و بلندگو، سيستم ارتباط بين اطاقهاي يك اداره بوسيله بلندگو.

Intercommunion

اميزش ، مراوده ، ارتباط مشترك ، اقدام مشترك.

Interconnect

بهم پيوستن ، بهم وصل كردن.

Interconnection

اتصالي داخلي.

Intercontinental

بين قاره اي ، درون بري.

Intercostal

(تش.) واقع در ميان دنده ها، واقع در بين رگبرگها.

Intercourse

مقاربت ، اميزش ، مراوده ، معامله ، داد و ستد.

Intercross

از هم گذشتن ، تقاطع كردن ، جفت گيري.

Intercultural

وابسته به فرهنگ دو كشور، بين فرهنگي.

Intercurrent

در ميان اينده ، مداخله كننده ، درميان چيزهاي ديگر رخ دهنده ، تداخل كننده.

Interdenominational

وابسته به فرقه هاي مذهبي و روابط انها با يكديگر.

Interdental

واقع در ميان دو دندان ، بين دنداني.

Interdepartmental

وابسته به ادارات داخلي ، بين اداره اي.

Interdepend

بيكديگر متكي بودن ، بسته بهم بودن ، بهم موكول بودن ، مربوط بهم بودن ، وابسته بهم بودن.

Interdependence

(interdependency) اتكاء متقابل ، وابستگي.

Interdependency

(interdependence) اتكاء متقابل ، وابستگي.

Interdependent

وابسته (به يكديگر)، متكي يا موكول بيكديگر.

Interdict

قدغن ، تحريم ، منع ، جلوگيري ، ممنوعيت ، نهي ، حكم بازداشت ، حكم نهي ، حكم اداري ، بازداشتن ، محجور كردن ، نهي كردن.

Interdiction

نهي كردن ، جلوگيري.

Interdigitate

واقع در ميان انگشتان ، بهم اتصال دادن ، بهم اتصال پيدا كردن ، بهم جفت كردن.

Interdisciplinary

مربوط به رشته هاي مختلف علمي.

Interest

(.n) بهره ، تنزيل ، سود، مصلحت ، دلبستگي ، علا قه.(.vi &.vt) علا قمند كردن ، ذينفع كردن ، بر سر ميل اوردن.

Interfaith

شامل اشخاصي داراي عقايد و اديان مختلف ، بين الا دياني.

Interfere

دخالت كردن ، پا بميان گذاردن ، مداخله كردن.

Interference

دخالت ، فضولي.

Interferential

وابسته به دخالت.

Interfertile

قابل لقاح در داخل خود، اماده زاد و ولد دوتايي باهم

Interfruitful

(در مورد گياه) قابل گرده افشاني يا لقاح با يكديگر.

Interfuse

در هم ريختن ، بهم اميختن ، افشاندن.

Interfusion

بهم اميختن ، در هم ريختن.

Intergalactic

بين كهكشاني.

Intergeneric

بين گونه اي ، بين انواع نژادي ، بين طبقه اي.

Interglacial

(ز.ش.) واقع در بين دو دوره يخ بندان.

Intergradation

محو سازي تدريجي ، درجه بندي داخلي.

Intergrade

تدريجا محو كردن ، تدريجا محو شدن ، طبقه بندي داخلي كردن.

Intergraft

متقابلا پيوند شدن ، متقابلا پيوند زدن.

Intergrowth

رشد با هم ، رويش توام ، رشد دروني.

Interim

موقتي ، موقت ، فيمابين ، فاصله ، خلا ل مدت.

Interior

دروني ، داخلي ، دور از مرز، دور از كرانه.

Interject

در ميان اوردن ، بطور معترضه گفتن ، (م.ل.) در ميان انداختن ، در ميان امدن ، مداخله كردن.

Interjection

(د.) حرف ندا، صوت ، اصوات.

Interjectional

معترضه ، اصواتي ، ندايي.

Interlace

بهم پيچيدن ، در هم اميختن ، در هم بافتن ، مشبك كردن ، از هم گذراندن ، تقاطع كردن.

Interlaminate

در بين ورقه ها يا طبقات متناوب قرار دادن ، متورق كردن ، ورقه ورقه بين هم گذاردن.

Interlard

اميختن ، مخلوط كردن ، بميان اوردن.

Interlayer

لا يه بين دو لا يه.

Interleave

برگ سفيد لا ي صفحات كتابي گذاشتن ، در ميان چيزي جا دادن.

Interline

در ميان سطرها نوشتن ، استر گذاشتن.

Interlinear

مدرج در ميان سطور، داراي ميان نويسي.

Interlineation

در ميان سطر نويسي.

Interlink

بهم پيوستن ، مسلسل كردن ، بهم جفت كردن.

Interlock

بهم پيوستن ، در هم گير كردن ، بهم ارتباط داشتن ، بهم قفل كردن ، درهم بافتن ، بهم پيچيدن.

Interlocution

تبادل نظر، محاوره ، قراءت يا اواز.

Interlocutor

جواب دهنده ، طرف صحبت ، هم سخن ، كليم.

Interlope

(براي سودجويي) مداخله كردن ، پادرميان كار ديگران گذاردن ، فضولي كردن.

Interlude

ايست ميان دو پرده ، بادخور، فاصله.

Interlunar

(interlunary) موقعي كه ماه نامريي است ، محاقي ، بين دوماه.

Interlunary

(interlunar) موقعي كه ماه نامريي است ، محاقي ، بين دوماه.

Intermaediate host

جانور يا گياهي كه روي انگلي رشد و نمو كند.

Intermarriage

ازدواج افراد ملل يا نژادهاي مختلف.

Intermarry

ازدواج كردن با افراد ملل يا نژادهاي مختلف.

Intermeddle

مخلوط كردن ، مداخله كردن ، فضولي كردن.

Intermediacy

وساطت ، ميانجي گري ، مداخله ، شفاعت.

Intermediary

ميانجي ، وساطت كننده ، مداخله كننده ، وساطت ، مداخله.

Intermediate

ميانه ، متوسط، درميان اينده ، مداخله كننده ، در ميان واقع شونده ، واسطه ، ميانجي.

Intermediation

ميانجي گري ، مداخله.

Interment

ايين تدفين ، دفن ، تدفين ، بخاك سپاري.

Intermezzo

تنوع ، فاصله ، حادثه عشقي ، نمايش كوتاه در ميان پرده هاي نمايش جدي ، قطعه موسيقي كوتاه.

Interminable

پايان ناپذير، تمام نشدني ، بسيار دراز.

Intermingle

با هم اميختن ، با هم مخلوط كردن ، ممزوج كردن.

Intermission

تنفس (بمعني زنگ تنفس يا فاصله ميان دو پرده نمايش) باد خور، غير داءم ، نوبه اي ، تنفس دار.

Intermit

قطع كردن ، گسيختن ، موقتا تعطيل كردن ، نوبت داشتن ، نوبت شدن.

Intermittence

مكث ، فاصله ، نوبت ، تناوب.

Intermittent

متناوب ، نوبت دار، نوبه اي ، نوبتي.

Intermittent current

جريان متناوب.

Intermitter

قطع كننده ، متناوب كننده.

Intermix

بهم اميختن ، در هم اميختن ، با هم مخلوط كردن.

Intermixture

اختلا ط، امتزاج.

interacting

تعامل

interactive

تعاملي

interchangeably

به جاي يکديگر - قابل معاوضه - تبادل پذير

interchanging

تبادل

interconnected

پيوسته

interconnectivity

اتصال

Interdependencies

وابستگي

Interested

علاقه مند

interesting

جالب

Interestingly

جالب توجه

interests

علاقه

interface

رابط

Interfaces

رابط ها

interfering

مداخله

interflow

ترکيب

interlacing

بافته

interludes

ميان - وسط - بين دو پرده نمايش

intermediaries

واسطه ها

intermediates

واسطه

intermittently

ljkh,f

intermittently

متناوب

internal organs

اندام هاي داخلي

internalized

دروني

Internalizing 

دروني

international coach 

مربي بين المللي

International Mobile

موبايل بين المللي

internet

اينترنت

interoperability

قابليت همکاري

interpersonal

فردي

interpretable

تفسيري

interpreted

تفسير

interpreting

تفسير

interrelated

مرتبط

interrelation

ارتباط

Interrupt

وقفه

interrupting

قطع

interstitial

a page that appears before or after another page on a website, often showing advertisements or asking if the user is old enough to view the material

interstitial

بینابینی

interusion

نفوذ

intervals

فاصله

interven

مداخله

intervened

مداخله

intervenes

مداخله

intervening

مداخله

intervent

مداخله

interviewee

مصاحبه شونده

interviewees

مصاحبه شوندگان

Keyword

Criteria