Farsi Dictionary

Inform

اگاهي دادن ، مستحضر داشتن ، اگاه كردن ، گفتن ، اطلا ع دادن ، چغلي كردن.

Informal

غير رسمي ، خصوصي ، بي قاعده ، بي تشرفات.

Informality

غير رسمي بودن.

Informant

اگاهي دهنده ، خبر رسان ، مخبر، شكل دهنده.

Information

اطلا ع ، اخبار، مفروضات ، اطلا عات ، سوابق ، معلومات ، اگاهگان ، پرسشگاه ، استخبار، خبر رساني.

Informative

حاوي اطلا عات مفيد، اموزنده.

Informer

اگاهگر، مخبر، خبر رسان ، كاراگاه ، جاسوس ، سخن چين.

informally

غيررسمي

informed

اطلاع

Keyword

Criteria