Farsi Dictionary

Indict

(حق.) عليه كسي ادعا نامه تنظيم كردن ، اعلا م جرم كردن ، متهم كردن ، تعقيب قانوني كردن.

Indictable

(حق.) قابل تعقيب.

Indicter

(indictor) تعقيب كننده ، اعلا م جرم كننده.

Indiction

(بستن) ماليات پانزده ساله املا ك ، اگهي ، اعلا م ، دوره پانزده ساله ، ارزيابي.

Indictment

(حق.) اعلا م جرم ، تنظيم ادعا نامه ، اتهام.

Indictor

(indicter) تعقيب كننده ، اعلا م جرم كننده.

Keyword

Criteria