Farsi Dictionary

Imp

بچه شرير و شيطان ، جني ، مرد جوان ، وصله ، پيوند زدن ، قلمه زدن(گياه)، غرس كردن ، افزودن ، تكه دادن ، تعمير كردن ، مجهز كردن ، ازار دادن ، مسخره كردن.

Impact

بهم فشردن ، پيچيدن ، زير فشار قرار دادن ، با شدت ادا كردن ، با شدت اصابت كردن ، ضربت ، فشار، تماس ، اصابت ، اثر شديد، ضربه.

Impacted

بهم چسبيده ، باهم جوش خورده(مثل انتهاي استخوانهاي شكسته)، باهم جمع شده ، كارگذاشته شده ، ميان چيزي گير كرده ، تحت فشار.

Impaction

فشار سخت ، بهم فشردگي ، بسته بندي ، گير افتادگي.

Impaint

رنگ زدن ، نقاشي كردن.

Impair

خراب كردن ، زيان رساندن ، معيوب كردن.

Impale

چهار ميل كردن ، بر چوب اويختن ، سوراخ كردن ، احاطه كردن ، محدود كردن ، ميله كشيدن.

Impalpability

داراي خصوصيات لمس نا پذيري ، حس نشدني.

Impalpable

لمس نشدني ، غير محسوس.

Impanel

در صورت نوشتن ، نام نويسي كردن (در هيلت منصفه).

Imparadise

به بهشت فرستادن ، غرق در خوشحالي كردن.

Imparity

غير قابل تقسيم بودن اعداد بدو قسمت مساوي ، طاقي ، عدم سنخيت ، عدم تجانس ، نابرابري.

Impark

در محوطه نگاه داشتن ، در اغل نگاهداشتن ، در پارك يا جنگل محصور كردن.

Impart

سهم بردن ، بهره مند شدن از، رساندن ، ابلا غ كردن ، افشاء كردن ، بيان كردن ، سهم دادن ، بهره مند ساختن ، افاضه كردن.

Impartial

بيطرف ، بيغرض ، راست بين ، عادل ، منصفانه.

Impartiality

بيطرفي.

Impartible

بخش ناپذير، جدايي ناپذير، غير قابل تفكيك.

Impassable

غير قابل عبور، صعب العبور، بي گدار، نا گذرا.

Impassablility

نا گذشتني ، امكان ناپذيري ، عدم قابليت عبور، غير قابل پذيرش.

Impasse

كوچه بن بست ، (مج.) حالتي كه از ان رهايي نباشد، وضع بغرنج و دشوار، گير، تنگنا.

Impassibility

بي حسي ، عدم حساسيت ، تحمل ناپذيري ، بيدردي.

Impassible

بي حس ، فاقد احساس ، بيدرد.

Impassion

بر انگيختن ، شوراندن ، تحريك كردن ، به هيجان اوردن ، بر سر شهوت اوردن.

Impassive

تالم ناپذير، بيحس ، پوست كلفت ، بي عاطفه ، خونسرد.

Impaste

خمير كردن ، خمير گرفتن ، رنگ غليظ زدن به.

Impasto

رنگ زني غليط، شيوه رنگ زني غليظ.

Impatience

بي تابي ، بي صبري ، ناشكيبايي ، بي حوصلگي ، بي طاقتي.

Impatiens

(گ.ش.) گل حنا، ميوه گل حنا، جنس گل حنا.

Impatient

نا شكيبا، بي صبر، بي تاب ، بي حوصله ، بد اخلا ق.

Impavid

بي ترس ، بي محابا.

Impawn

گرو گذاشتن ، رهن گذاشتن ، به رهن دادن.

Impeach

متهم كردن ، بدادگاه جلب كردن ، احضار نمودن ، عيب گرفتن از، عيب جويي كردن ، ترديد كردن در، باز داشتن ، مانع شدن ، اعلا م جرم كردن.

Impeachment

اتهام ، احضار بدادگاه ، اعلا م جرم.

Impearl

بشكل مرواريد در اوردن ، با مرواريد مزين كردن ، با مرواريد اراستن ، مرواريد نشان كردن.

Impeccability

بي گناهي ، معصوميت ، بي نقصي ، بي عيبي.

Impeccable

بي عيب و نقص.

Impecuniosity

بي پولي ، تهيدستي.

Impecunious

بي پول ، تهيدست.

Impedance

مقاومت صوري برق در برابر جريان متناوب ، مقاومت ظاهري.

Impede

بازداشتن ، مانع شدن ، ممانعت كردن.

Impediment

مانع ، عايق ، رادع ، محظور، اشكال ، گير.

Impedimenta

چيزهاي دست و پا گير، توشه سفر، بنه سفر، اسباب تاخير حركت ، (حق.) موانع قانوني.

Impel

وادار كردن ، بر ان داشتن ، مجبور ساختن.

Impellent

سوق دهنده ، جنباننده ، محرك ، وادار كننده.

Impeller

(impellor) وادار كننده ، پيش برنده ، تشجيح كننده.

Impellor

(impeller) وادار كننده ، پيش برنده ، تشجيح كننده.

Impend

مشرف بودن ، اويزان كردن ، در شرف وقوع بودن ، محتمل الوقوع بودن.

Impendent

قريب الوقوع ، تهديد كننده ، اويزان.

Impenetrability

نفوذ ناپذيري.

Impenetrable

غير قابل رسوخ ، سوراخ نشدني ، داخل نشدني ، نفوذ نكردني ، درك نكردني ، پوشيده.

Impenitence

سر سختي زياد در گناهكاري ، پشيمان نشدن از گناه ، بي ميلي نسبت بتوبه ، توبه ناپذيري ، عدم توبه.

Impenitent

توبه ناپذير، ناپشيمان.

Imperative

امري ، دستوري ، حتمي ، الزام اور، ضروري.

Imperator

امپراتور، فرمانده ، امر كننده ، امر، فرمانرواي مطلق.

Imperceivable

غير مشهود، غير قابل ادراك ، غير محسوس.

Imperceptible

ديده نشدني ، غير قابل مشاهده ، جزءي ، غير محسوس ، تدريجي ، نفهميدني ، درك نكردني.

Impercipient

بي بصيرت ، بي احساس ، ادم بي بصيرت.

Imperfect

ناقص ، ناتمام ، ناكامل ، از بين رفتني.

Imperfection

نقص ، عيب.

Imperfective

ناقص ، ناتمام ، معيوب ، معلول.

Imperforate

بي سوراخ ، بي روزنه ، منگنه نشده ، بسته.

Imperial

شاهنشاهي ، پادشاهي ، امپراتوري ، با عظمت ، (مج.) عالي ، با شكوه ، مجلل ، همايون ، همايوني.

Imperial moth

(ج.ش.) پروانه بيد بزرگ امريكايي.

Imperialism

حكومت امپراتوري ، استعمار طلبي ، امپرياليسم.

Imperialist

امپرياليست.

Imperialistic

استعمار طلب ، استعمار گراي ، بهره جويانه.

Imperil

در مخاطره انداختن ، بخطر انداختن.

Imperious

امرانه ، تحكم اميز، مبرم ، امر، متكبر.

Imperishable

فاسد نشدني.

Imperium

قدرت مطلقه ، حق حاكميت مطلقه ، پادشاهي.

Impermanence

(impermanency) نا پايداري بي دوامي.

Impermanency

(impermanence) نا پايداري بي دوامي.

Impermanent

نا پايدار، بي ثبات.

Impermeability

نشت ناپذيري ، نفوذ ناپذيري ، ناتراوايي.

Impermeable

نشت ناپذير.

Impermissibility

ناروايي ، غير مجازي ، ممنوعيت ، عدم جواز.

Impermissible

ممنوع ، غير مجاز، ناروا.

Impersonal

غيرشخصي ، فاقد شخصيت ، بي فاعل.

Impersonate

جعل هويت كردن ، خود رابجاي ديگري جا زدن.

Impersonation

جعل هويت ، نقش ديگري را بازي كردن.

Impertinence

(impertinency) جسارت ، فضولي ، گستاخي ، نامربوطي ، بي ربطي ، نابهنگامي ، بي موقعي ، اهانت.

Impertinency

(impertinence) جسارت ، فضولي ، گستاخي ، نامربوطي ، بي ربطي ، نابهنگامي ، بي موقعي ، اهانت.

Impertinent

گستاخ ، بي ربط.

Imperturbable

تزلزل ناپذير، ارام ، خونسرد، ساكت.

Impervious

مانع دخول (اب)، تاثر ناپذير، غير قابل نفوذ.

Impetiginous

زرد زخمي.

Impetigo

(طب) قوباء اصفر، زرد زخم.

Impetrate

با عجز و لا به بدست اوردن ، (ك.) براي چيزي لا به و استغاثه كردن ، بدست اوردن.

Impetuosity

بي پروايي ، تهور، تندي ، حرارت.

Impetuous

بي پروا، تند و شديد.

Impetus

نيروي جنبش ، عزم ، انگيزه.

Impiety

نا پرهيزكاري ، بي تقوايي ، بي ايماني ، بد كيشي.

Impinge

تجاوز كردن ، تخطي كردن ، حمله كردن ، خرد كردن ، پرت كردن.

Impious

ناپرهيزكار، بي دين ، خدا نشناس ، كافر، بد كيش.

Impish

جن مانند، جن خو، شيطان صفت ، شيطان.

Implacability

نرم نشدني ، سنگدل ، ارام نشدني ، تسكين ناپذيري ، كينه توزي ، سختي.

Implacable

سنگدل ، كينه توز.

Implant

كاشت ، جاي دادن ، فرو كردن ، كاشتن ، القاء كردن.

Implantation

كاشتن ، القاء.

Implausibility

ناپسندي ، ناموجه بودن ، غير قابل قبولي ، غير مقبولي.

impact

تاثير - ضربه

impactful

تاثيرگذار

Impacting

تاثير

impaired

اختلال

impairing 

مضر

impairment

اختلال

Impairments

اختلالات

imparted

سهم بردن - بيان کردن - افاضه کردن

impassioned

مهيجي

impatiently

بي صبرانه

impeached

استيضاح

impeaching

استيضاح

impeded

مانع

impending

قريب الوقوع

impinges

تجاوز کردن - برخورد - تصادف

implantable

کاشت

implants

ايمپلنت

implemented

اجرا

implicitly

به طور ضمني

implied

ضمني

implies

دلالت دارد

implying

دلالت

importantly

مهم

imposed

تحميل

impregnating

اشباع

impressed

تحت تاثير

imprisoned

زنداني

improved

بهبود

impulses

انگيزه

impulsiveness

رفتار تکانشي - تکانشگري

impulsivity

تکانشگري

Keyword

Criteria