Farsi Dictionary

Image

مجسمه ، تمثال ، شكل ، پنداره ، شمايل ، تصوير، پندار، تصور، خيالي ، منظر، مجسم كردن ، خوب شرح دادن ، مجسم ساختن.

Imagery

صنايع بديعي ، تشبيه ادبي ، شكل و مجسمه ، مجسمه سازي ، شبيه سازي ، تصورات.

Imaginable

(imaginal) تصور كردني ، قابل تصور، انگاشتني ، قابل درك ، وابسته به تصورات و پندارها، تصوري.

Imaginal

(imaginable) تصور كردني ، قابل تصور، انگاشتني ، قابل درك ، وابسته به تصورات و پندارها، تصوري.

Imaginary

انگاشتي ، پنداري ، وهمي ، خيال ، خيالي ، تصوري.

Imagination

پندار، تصور، تخيل ، انگاشت ، ابتكار.

Imaginative

پرپندار، پر انگاشت ، داراي قوه تصور زياد.

Imagine

تصور كردن ، پنداشتن ، فرض كردن ، انگاشتن ، حدس زدن ، تفكر كردن.

Imagism

مكتب شعر جديد كه قبل از جنگ اول جهاني رايج شده و پيرو تشبيهات زنده و موضوعات جديد وبكر وازادي از قيد سجع وقافيه است ، مكتب شعر جديد، مكتب تخيل.

Imago

(ج.ش.) حشره كامل و بالغ ، اخرين مرحله دگرديسي حشره كه بصورت كامل و بالغ در ميايد.

Imam

(فارسي) امام ، پيشوا.

Imaret

عمارت ، مسافرخانه.

Imbalance

عدم تعادل ، عدم توازن ، ناهماهنگي.

Imbecile

سبك مغز، بي كله ، كند ذهن ، خرفت ، ابله.

Imbecility

كند ذهني ، خرفتي.

Imbed

.= embed

Imbibe

نوشيدن ، اشباع كردن ، جذب كردن ، خيساندن ، تحليل بردن ، فرو بردن ، در كشيدن.

Imbibition

جذب ، استنشاق ، (مج.) درك ، اشباع.

Imbitter

.= embitter

Imbricate

مثل فلس ماهي روي هم چيدن ، نيمه نيمه روي هم گذاشتن ، روي هم قرار گرفته ، فلس فلس ، پولك پولك.

Imbroglio

درهم و برهم ، قطعه موسيقي درهم اميخته و نامرتب ، مسلله غامض ، سوء تفاهم.

Imbrue

اغشتن ، الوده كردن ، تر كردن ، خيساندن ، مرطوب كردن ، اشباع كردن ، جذب كردن.

Imbue

خوب رنگ گرفتن ، خوب نفوذ كردن ، رسوخ كردن در، اغشتن ، اشباع كردن ، ملهم كردن.

Imburse

اضافه كردن ، افزودن ، با ارزش كردن ، انبار كردن ، در كيسه گذاردن ، پرداختن.

Imfancy

كودكي ، صغر، عدم بلوغ ، نخستين دوره رشد.

Imitable

قابل تقليد.

Imitate

نواي كسي را در اوردن ، تقليد كردن ، پيروي كردن ، كپيه كردن.

Imitation

تقليد، پيروي ، چيز تقليدي ، بدلي ، ساختگي ، جعلي.

Imitative

تقليدي ، بدلي.

Imitator

مقلد.

Immaculacy

بي الا يشي ، پاكي ، عفت ، منزهي ، معصوميت.

Immaculate

معصوم.

Immane

بزرگ ، پهناور، زياد، غول پيكر، شرير.

Immanence

(immanency) حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق.

Immanency

(immanence) حضور در همه جا، بودن خدا در مخلوق.

Immanent

ماندگار، اصلي ، (در مورد خدا) داراي نفوذ كامل در سرتاسرجهان ، درهمه جاحاضر.

Immanentism

نظريه فسلفي كه معتقد است رابطه ميان خدا و فكر و روح و دنيا رابطه اي ذاتي است.

Immaterial

غير مادي ، مجرد، معنوي ، جزءي ، بي اهميت.

Immaterialism

معنويت ، عدم اعتقاد به ماده ، تجرد.

Immaterialize

غير مادي كردن.

Immature

نا بالغ ، نارس ، رشد نيافته ، نابهنگام ، بي تجربه.

Immaturity

نارسي ، نابالغي.

Immeasurable

بي اندازه ، پيمايش ناپذير، بيكران ، بي قياس.

Immediacy

بي درنگي ، فوريت ، بي واسطگي ، بي فاصلگي ، مستقيم و بي واسطه بودن ، اگاهي ، حضور ذهن ، بديهي ، قرب جواز.

Immediate

بي درنگ ، فوري ، بلا فاصله ، بلا واسطه ، پهلويي ، اني ، ضروري.

Immedicable

بي درمان ، درمان ناپذير، بهبود ناپذير.

Immemorial

ياد نياوردني ، بسيار قديم ، خيلي پيش ، ديرين.

Immense

بي اندازه ، گزاف ، بيكران ، پهناور، وسيع ، كلا ن ، بسيار خوب ، ممتاز، عالي.

Immensity

زيادي ، بيكراني.

Immensurable

بي قياس ، خيلي قديم ، برتر از قياس.

Immerge

فرو بردن ، غوطه دادن(در اب يا مايع ديگري)، غسل ارتماسي دادن ، فرو رفتن.

Immergence

فرو بردن ، غوطه ورسازي.

Immerse

فرو بردن ، زير اب كردن ، پوشاندن ، غوطه دادن ، غسل ارتماسي دادن(براي تعميد).

Immersion

غسل ، غوطه وري.

Immesh

(enmesh=) در دام نهادن ، گرفتار كردن.

Immethodical

بدون اسلوب ، بي رويه ، بي سبك ، بي قاعده ، بي ترتيب.

Immigrant

مهاجر، تازه وارد، غريب ، كوچ نشين ، اواره.

Immigrate

مهاجرت كردن (بكشور ديگر)، ميهن گزيدن ، توطن اختيار كردن ، اوردن ، نشاندن ، كوچ كردن.

Immigration

مهاجرت ، كوچ.

Imminence

(imminency) نزديكي ، مشرف بودن ، قرابت ، وقوع خطر نزديك.

Imminency

(imminence) نزديكي ، مشرف بودن ، قرابت ، وقوع خطر نزديك.

Imminent

قريب الوقوع ، حتمي.

Immingle

درهم اميختن ، بهم اميختن ، مخلوط كردن.

Immiscibility

حالت مخلوط نشدني ، غير قابليت اختلا ط.

Immiscible

مخلوط نشدني.

Immitigable

تخفيف ناپذير، سبك نشدني ، تسكين ندادني ، فرو ننشستني

Immix

در هم اميختن ، اميزش يافتن.

Immixture

اختلا ط و امتزاج.

Immobile

بي جنبش ، بي حركت ، ثابت ، جنبش ناپذير.

Immobility

عدم تحرك ، بي جنبشي ، بيحركتي.

Immobilization

عدم تحرك.

Immobilize

بي بسيج كردن ، جمع كردن ، از جنبش و حركت باز داشتن ، ثابت كردن ، مدتي در بستربي حركت ماندن.

Immoderacy

بي اندازگي ، زيادي ، فوق العادگي ، بي اعتدالي ، نامحدودي.

Immoderate

بي اعتدال ، زياد.

Immoderation

زياده روي ، بي اعتدالي ، زيادتي.

Immodest

بي شرم ، پر رو، بي عفت ، گستاخ ، جسور، نا نجيب.

Immolate

قرباني شدن ، فدا كردن ، كشته شده ، فدايي.

Immolation

قرباني.

Immolator

قرباني كننده.

Immoral

بد سيرت ، بد اخلا ق ، زشت رفتار، هرزه ، فاسد.

Immorality

بد اخلا قي ، فساد.

Immortal

ابدي ، فنا ناپذير، جاويدان ، جاويد.

Immortality

ابديت.

Immortalize

جاويد كردن ، شهرت جاويدان دادن به.

Immortelle

(گ.ش.) گل دگمه ، جاويدان ، گل پايا.

Immotile

بيحركت ، بي جنبش.

Immovability

غير منقولي ، بي جنبشي ، بي حركتي ، استواري.

Immovable

غير منقول ، استوار، ثابت.

Immune

مصون ، ازاد، مقاوم دربرابر مرض بر اثر تلقيح واكسن ، داراي مصونيت قانوني و پارلماني ، مصون كردن ، محفوظ كردن.

Immunity

مصونيت ، ازادي ، بخشودگي ، معافيت ، جواز.

Immunization

مصونيت دادن.

Immunize

مصونيت دار كردن.

Immunochemistry

علم ايمني شيميايي ، مبحث ايمني شناسي شيميايي.

Immunogenetics

رشته اي از اتم شناسي كه در باره روابط مرض و وراثبت يا نژاد بحث ميكند، مطالعه ارتباط داخلي از لحاظ زيست شناسي ، مبحث مصونيت نژادي.

Immunologic

مربوط به مصونيت ، وابسته به ايمني شناسي.

Immunology

مبحث مصونيت ، ايمني شناسي.

Immunotherapy

ايمن درماني ، معالجه يا جلوگيري از بيماري بوسيله پادگن.

Immure

در چهار ديوار نگاهداشتن ، محصور كردن ، زنداني كردن.

Immurement

در ديوار قرار دادن.

Immusical

ناجور، نا موزون ، خارج از قواعد موسيقي ، بدون هماهنگي.

imaged

تصويربرداري

imaginatively

خلاقانه

imagined

تصور

imaging

تصويربرداري

imbued

آغشته

imitated

تقليد

imitating

تقليد

Immediately

بلافاصله

immensely

فوق العاده

immersive

همه جانبه

immiserate

بدبخت کردن - تيره روز کردن

immiserising

بدبخت کردن - تيره روز کردن

immobilized

بي حرکت

immunizing

مصون سازي

Immunodeficiency

نقص ايمني

immunosuppression

سرکوب سيستم ايمني

impact

تاثير - ضربه

impactful

تاثيرگذار

Impacting

تاثير

impaired

اختلال

impairing 

مضر

impairment

اختلال

Impairments

اختلالات

imparted

سهم بردن - بيان کردن - افاضه کردن

impassioned

مهيجي

impatiently

بي صبرانه

impeached

استيضاح

impeaching

استيضاح

impeded

مانع

impending

قريب الوقوع

impinges

تجاوز کردن - برخورد - تصادف

implantable

کاشت

implants

ايمپلنت

implemented

اجرا

implicitly

به طور ضمني

implied

ضمني

implies

دلالت دارد

implying

دلالت

importantly

مهم

imposed

تحميل

impregnating

اشباع

impressed

تحت تاثير

imprisoned

زنداني

improved

بهبود

impulses

انگيزه

impulsiveness

رفتار تکانشي - تکانشگري

impulsivity

تکانشگري

Keyword

Criteria