Her |
اورا (مونث)، ان زن را، باو، مال او. |
Herald |
جارچي ، پيشرو، جلودار، منادي ، قاصد، از امدن ياوقوع چيزي خبر دادن ، اعلا م كردن ، راهنمايي كردن. |
Heraldry |
نجباوعلا ءم نجابت خانوادگي ، نشان نجابت خانوادگي ، ايين وتشريفات نشان هاي خانوادگي. |
Herb |
گياه ، علف ، رستني ، شاخ وبرگ گياهان ، بوته. |
Herb doctor |
پزشكي كه با داروي گياهي به مداوا ميپردازد. |
Herbaceous |
گياه مانند، گياهي. |
Herbage |
گياه (بطوركلي)، رستني ، علف ، شاخ وبرگ. |
Herbal |
گياه نامه ، مجموعه يا كلكسيون انواع گياهان ، گياهي ، ساخته شده از علف وگياه. |
Herbalist |
فروشنده گياهان طبي ، (سابقا) گياه شناس. |
Herbarium |
مجموعه گياهان خشك گياه دان (اطاق يا جعبه). |
Herbicidal |
كشنده گياهان. |
Herbicide |
عاملي كه براي از بين بردن علف ها وگياهان بكار ميرود، علف كش. |
Herbivore |
(ج.ش.) گياه خوار. |
Herbivorous |
گياه خواري. |
Herblike |
گياه مانند. |
Herby |
بوته دار، مانند بوته ، گياه دار. |
Herculean |
بسيار دشوار، خطرناك ، بسيار نيرومند، وابسته به هركول. |
Hercules |
هركول ، پهلوان نامي اساطير يونان و روم. |
Herd |
رمه ، گله ، گروه ، جمعيت ، گرد امدن ، جمع شدن ، متحد كردن ، گروه. |
Herder |
چوپان ، گله بان ، محافظ، رمه دار، گاودار. |
Herdic |
كالسكه اي كه بدنه كوتاهي دارد واز عقب سوار ان ميشوند. |
Herdsman |
چوپان ، گله دار، رمه دار، (مج.) كشيش ، روحاني. |
Here |
اينجا، در اينجا، در اين موقع ، اكنون ، در اين باره ، بدينسو، حاضر. |
Hereabout |
درهمين نزديكي ها، دراين حدود، در اين حوالي. |
Hereafter |
از اين پس ، از اين ببعد، اخرت. |
Hereaway |
(ك.) باين طرف ، در اين حوالي. |
Hereby |
بدين وسيله ، بموجب اين نامه يا حكم يا سند. |
Hereditament |
ميراث ، ملك ، دارايي غير منقول ، مال موروثي. |
Hereditary |
ارثي. |
Heredity |
انتقال موروثي ، رسيدن خصوصيات جسمي وروحي بارث ، تمايل برگشت باصل ، توارث ، وراثت. |
Hereford |
نوعي گوساله گوشت قرمز از نژاد انگليسي كه صورت سفيدي دارد. |
Herein |
در اين ، در اين باره. |
Hereinabove |
مافوق اين ، بالا تر از اين. |
Hereinafter |
بعد از اين ، از اين پس ، در سطور بعد. |
Hereinbefore |
درمقدمه اين نوشته ياسند، درمقدمه اين موضوع ، پيش از اين. |
Hereinbelow |
در پايين اين ، در زير اين ، از اين پايين تر. |
Hereof |
از اين ، متعلق باين ، (م.م.) از اينجا، در اين خصوص. |
Hereon |
در اين ، بر اين ، در اين مورد، در اينجا، در نتيجه اين. |
Heresiarch |
سردسته رافضي ها، رءيس رافضيون ، رءيس بدعت كاران ومرتدين. |
Heresy |
كفر، ارتداد، الحاد، بدعتكاري ، فرقه ، مسلك خاص. |
Heretic |
رافضي ، فاسد العقيده ، بدعت گذار، مرتد. |
Hereto |
باين (نامه)، بدين وسيله. |
Heretofore |
پيش از اين ، پيشتر، سابقا، قبلا ، تاكنون. |
Hereunder |
در زير، در ذيل ، ذيلا. |
Hereunto |
باين (نامه)، بدين وسيله ، تاكنون ، تا اين وقت ، تا اين زمان. |
Hereupon |
درنتيجه اين ، از اين رو، پس از اين ، متعاقب اين. |
Herewith |
به اين نامه ، (يا ورقه يا پيمان نامه يا سند)، همراه اين نامه ، لفا، جوفا، تلوا. |
Heriot |
(حق.- انگلستان) ماليات ياحقي كه پس از مرگ تيولدار به لرد يا امير پرداخته ميشده. |
Heritable |
ارث بردني ، بارث رسيدني ، قابل توارث. |
Heritage |
ميراث ، ارثيه ، ارث ، ماترك ، تركه غير منقول ، مرده ريگ ، سهم موروثي ، (مج.)بخش. |
Heritor |
ارث بر، وارث. |
Hermaphrodite brig |
(د.ن.) كشتي دو دگله. |
Hermaphroditic |
هم مرد هم زن. |
Hermaphroditus |
(افسانه يونان) پسر هرمس وافروديت كه وقتي در اب تنش را مي شست بايك حوري دريايي متصل و داراي يك بدن شد. |
Hermaprodite |
نرموك ، نر وماده ، خنثي ، كسي كه هم داراي حالا ت زنانگي وهم حالا ت مردانگي باشد. |
Hermeneutic |
علم تفسير، تعبير، ايين تفسير كتاب مقدس. |
Hermes |
هرمس (در اساطير يونان) خداي بازرگاني ودزدي وسخنوري |
Hermetic |
وابسته به هرمس مصري ، كيميايي ، سحر اميز. |
Hermit |
زاهد گوشه نشين ، تارك دنيا، منزوي. |
Hermit crab |
(ج.ش.) خرچنگي كه پاهاي عقب ان ناقص است. |
Hermitage |
گوشه عزلت ، جاي انزوا، زاويه. |
Hernia |
(طب) فتق ، مرض فتق ، غري. |
Herniate |
(طب) بادفتق داشتن ، فتق داشتن. |
Hero |
قهرمان ، دلا ور، گرد، پهلوان داستان. |
Hero worship |
قهرمان پرستي. |
Heroic |
قهرمانانه ، قهرمان وار، بي باك ، حماسي. |
Heroic couplet |
شعر دو بيتي حماسي پنج هجايي. |
Heroic stanza |
اهنگ چهارهجايي در اشعار حماسي (بروزن abab). |
Heroic verse |
شعر حماسي ، شعر رزمي. |
Heroin |
هروءين. |
Heroine |
شيرزن ، زني كه قهرمان داستان باشد. |
Heroinism |
اعتياد به هروءين. |
Heroism |
گردي ، قهرماني ، شجاعت. |
Heroize |
خود را پهلوان وانمود كردن ، قهرمان وپهلوان وانمود كردن ، قهرمان وپهلوان شدن. |
Heron |
(ج.ش.) ماهيخوار، حواصيل. |
Heronry |
پرورشگاه مرغ ماهيخوار، دسته ماهيخواران. |
Herpes simplex |
(طب) تب خال ، بيماري تب خال. |
Herpes zoster |
(طب) زونا. |
Herpetologist |
متخصص خزنده شناسي. |
Herpetology |
خزنده شناسي ، قسمتي از جانور شناسي كه درباره خزندگان وذوحياتين بحث ميكند. |
Herring |
(ج.ش.) شاه ماهي (hearengus clupea). |
Herring bone |
استخوان شاه ماهي ، معماري يا طرح چپ و راست. |
Hers |
مال انزن (فرق ميان reh وhers اينست كه reh هميشه با موصوف گفته ميشود ولي hersتنها وبطور مطلق بكار ميرود). |
Herself |
خودش (انزن)، خود ان زن ، خودش را. |
Hertzian wave |
(فيزيك) امواج هرتز.ztreh |
Herds |
گله ها |
hereditarily |
ارثي |
heretical |
بدعت |
heritages |
ميراث |
hermetically |
بطور سربسته و محکم |
hernia |
فتق |
herpes |
تب خال |