Farsi Dictionary

Hear

شنيدن ، گوش كردن ، گوش دادن به ، پذيرفتن ، استماع كردن ، خبر داشتن ، درك كردن ، سعي كردن ، اطاعت كردن.

Hear say

شايعه ، اوازه ، خبر، چيز شنيده ، مسموعات.

Hearing

شنوايي ، سامعه ، استماع دادرسي ، رسيدگي بمحاكمه ، گزارش.

Hearken

گوش دادن به ، گوش كردن به ، استماع كردن ، بگوش دل پذيرفتن.

Hearse

نعش كش ، مرده كش ، بانعش كش بردن.

Heart

قلب ، سينه ، اغوش ، مركز، دل و جرات ، رشادت ، مغز درخت ،عاطفه ، لب كلا م ، جوهر، دل دادن ، جرات دادن ، تشجيع كردن ، بدل گرفتن.

Heart ache

دردقلب ، (مج.) غم ، غصه ، اندوه ، سينه سوزي.

Heart disease

مرض قلبي.

Heart failure

سكته قلبي ، نارسايي قلب.

Heart free

ازاد ازقيد عشق ، مبرا از عشق.

Heart rending

دل ازار، جانسوز، غم انگيز، دلگير، جانگداز.

Heart stricken

دلشكسته.

Heart to heart

صميمي ، رفيق ، دوست ، بطور خودماني وصميمانه.

Heart whole

فارغ از عشق ، بي عشق ، خالصانه ، صميمانه.

Heartbeat

ضربان قلب ، تپش دل ، (مج.) جنبش ، احساسات.

Heartbreak

اندوه بسيار، غم زياد، دل شكستگي.

Heartbreaking

اندوه اور، پشت شكن ، مايه دل شكستگي.

Heartbroken

دل شكسته.

Heartburn

دردياسوزش قلب ، سوزش معده ، حسدياخصومت ورزيدن.

Heartburning

حسادت.

Hearten

دل دادن ، جرات دادن ، تشجيع كردن.

Heartfelt

قلبي ، صميمي ، از روي صميميت ، خالص ، بي ريا.

Hearth

اجاق ، اتشدان ، كف منقل ، (مج.) منزل ، سكوي اجاق ، كوره كشتي.

Hearthstone

سنگ پهن كف اجاق.

Heartland

منطقه مركزي وحياتي.

Heartless

بي عاطفه ، عاري از احساسات ، افسرده.

Heartsease

اسايش فكري.

Heartsick

پريشان ، غمگين ، ملول ، دل ازرده ، دل شكسته ، نزار.

Heartsome

(اسكاتلند) روح بخش ، سرزنده ، بشاش ، اميدوار، باروح.

Heartsore

دل افسرده ، دل ريش ، دل گرفته ، غمگين.

Heartstring

عميق ترين احساسات دل ، (م.ل.) رگ وريشه دل.

Heartthrob

تپش قلب ، هوس.

Hearty

قلبي ، صميمانه ، دلچسب ، مقوي.

heard

شنيده

hearer

شنونده

hearsay

شايعات

heart broken

قلب شکسته

heartiest

صميمانه ترين

heartily 

صميمانه

Keyword

Criteria