Hang |
اويختن ، اويزان كردن ، بدار اويختن ، مصلوب شدن ، چسبيدن به ، متكي شدن بر، طرزاويختن ، مفهوم ، ترديد، تمايل ، تعليق. |
Hang around |
وقت را ببطالت گذاندن ، ول گشتن ، ور رفتن. |
Hang off |
(back hang) رهاكردن ، عقب كشيدن ، پس زدن. |
Hang on |
سماجت ورزيدن ، ادامه دادن ، دوام داشتن ، ثابت قدم بودن. |
Hang out |
محل اويختن چيزي (مثل رجه)، ميعادگاه ، اويختن ، سماجت ورزيدن ، مسكن كردن ، والميدن. |
Hang over |
اثر باقي مانده ، اثر باقي از هر چيزي ، حالت خماري. |
Hang together |
بهم چسبيدن ، متفق بودن. |
Hang up |
درحال معلق ماندن ، ماندن ، به صحبت تلفني خاتمه دادن ، زنگ زدن. |
Hangar |
اشيانه هواپيما، پناهنگاه ، حفاظ. |
Hangdog |
مقصر، شرمگين ، ادم خبيث ، شرمنده وترسو. |
Hanger |
اعلا م كننده ، اويزان كننده ، معلق كننده ، جارختي ، چنگك لباس ، (مك.) اسكلت ياچهارچوبه اي كه از سقف اويتخه وداراي بلبرينگ براي حركت دادن ماشين باشد. |
Hanger on |
وابسته ، متكي بر، انگل ، موي دماغ ، مفت خور. |
Hanging |
عمل اويختن ، اعدام ، بدار زدن ، چيز اويخته شده (مثل پرده وغيره)، اويز، معلق ، اويزان ، درحال تعليق ، محزون ، مستحق اعدام. |
Hangman |
دژخيم ، مامور اعدام ، دار زن. |
Hangnail |
ريشه يا رشته باريكي كه از پوست گوشه ناخن اويزان است ، ريشه ناخن. |
hang gliding |
پرواز با هواپیمای بی موتور |
hang-gliding |
پرواز با هواپیمای بی موتور |
hangout |
پاتوق |
hangouts |
پاتوق کردن |
hangover |
اثر باقي مانده از چيزي يا کاري - سرگيجه و سردرد بعد از مستي |