Farsi Dictionary

Gum

لثه دندان ، انگم ، صمغ ، چسب ، قي چشم ، درخت صمغ ، وسيع كردن ، با لثه جويدن ، چسب زدن ، چسباندن ، گول زدن ، صمغي شدن.

Gum ammoniac

.= ammoniac

Gum arabic

سمغ غربي.

Gum resin

صمغ و رزيني كه در نتيجه تيغ زدن بگياه از ان خارج و سفت ميشود، صمغ رزيني.

Gumbo

ابگوشت باميه ، (گ.ش.) باميه ، نوعي خاك گلي.

Gumboil

پيله دندان.

Gumdrop

اب نبات.

Gumma

(طب) ضايعات دوره سوم سفليس ، گوم.

Gummiferous

(gummous) صمغ دار، صمغ مانند.

Gummite

(مع.) ءيدرات اورانيم برنگ زرد مايل بقرمز.

Gummous

(gummiferous) صمغ دار، صمغ مانند.

Gummy

چسبنده ، صمغي.

Gumption

ابتكار، عقل سليم.

Gumshoe

(detective =) كاراگاه.

gum tree

درخت ادامس

Keyword

Criteria