Farsi Dictionary

Graph

نمودار، نمايش هندسي ، نقشه هندسي ، گرافيك ، طرح خطي ، هجاي كلمه ، اشكال مختلف يك حرف ، با گرافيك و طرح خطي ثبت كردن ، با نمودار نشان دادن.

Graph

گراف ، نگار.

Graph follower

دنبال گر گراف.

Graph paper

كاغذ شطرنجي.

Graph paper

كاغذ شطرنجي ، كاغذ ميليمتري.

Graph solution

حل ترسيمي.

Grapheme

حرف ، يكي از حروف الفباء ، نويسه.

Graphic

نوشته شده ، كشيده شده ، وابسته به فن نوشتن ، مربوط به نقاشي ياترسيم ، ترسيمي ، واضح.

Graphic

نگاره اي ، ترسيمي ، گرافيك.

Graphic arts

هنرهاي زيبا، هنر طراحي و دكوراسيون ، هنر خط نويسي و طراحي.

Graphic character

دخشه نگاره اي.

Graphic language

زبان نگاره اي.

Graphic panel

تابلو نگاره اي.

Graphics

نگاره سازي ، رسم.

Graphite

سرب سياه ، مغز مداد، گرافيت.

Graphitize

گرافيتي كردن.

Grapho

پيشوند بمعني نوشته و ثبت شده و نوشتن.

Graphologist

خط شناس.

Graphology

خط شناسي.

Graphophone

نوعي دستگاه ضبط صوت قديمي.

graphic design

طراحي گرافيک

Keyword

Criteria