Go |
رفتن ، روانه ساختن ، رهسپار شدن ، عزيمت كردن ، گذشتن ، عبور كردن ، كاركردن ، گشتن ، رواج داشتن ، تمام شدن ، راه رفتن ، نابود شدن ، روي دادن ، بران بودن ، درصدد بودن ، راهي شدن. |
Go ahead |
(.adj): متهور، مترقي ، پيش رونده ، نشانه ترقي ، بفرماييد، (.n).= neerg thgil: |
Go along |
همراه رفتن ، همراهي كردن ، (مج.) موافق بودن. |
Go between |
رابط، ميانجي ، واسطه ، دلا ل ، دلا ل محبت ، واسطه. |
Go cart |
چارچوب غلتك داري كه كودكان دست بدان گرفته راه رفتن مياموزند، روروك ، گوكارت. |
Go devil |
اژدر كوچك ، مين يا نارنجك كوچك ، ارابه دستي ، لوله پاك كن مخصوص تميز كردن لوله نفت ، (امر.)ماشين بذرپاش دستي. |
Go down |
غروب كردن ، غرق شدن ، روي كاغذ امدن ، پايين رفتن. |
Go getter |
شخص فعال و زرنگ. |
Go off |
در رفتن (تفنگ)، بيرون رفتن (از صحنه نمايش)، اب شدن ، فاسد شدن ، مردن. |
Go out |
خاموش شدن ، اعتصاب كردن ، دست كشيدن از، چاپ يا منتشر شدن ، بيرون رفتن. |
Go over |
به ان سو رفتن ، گذشتن ، منتقل شدن ، مرور كردن. |
Go to |
رفتن,اسم مصدر |
Goad |
سيخك ، سيخ ، خار، مهميز، انگيزه ، تحريك كردن ، ازردن ، سك ، سك زدن. |
Goal |
(در فوتبال) دروازه ، دروازه بان ، مقصد، هدف ، گل زدن ، هدفي در پيش داشتن. |
Goal |
هدف ، مقصد. |
Goal oriented |
مقصد گرا، هدف گرا. |
Goalkeeper |
دروازه بان فوتبال ، گلر. |
Goalpost |
(در بازي فوتبال) تير دروازه ، تير عمودي دروازه. |
Goat |
بز، بزغاله ، تيماج ، پوست بز، (نج.) ستاره جدي ، (مج.) ادم شهواني ، مرد هرزه ، فاسق. |
Goat antelope |
(ج.ش.) نوعي بز كه از بعضي جهات شبيه بز كوهي است. |
Goatee |
ريش بزي. |
Goatfish |
.= mullet |
Goatherd |
بزچران ، بزدار. |
Goatilke |
(goatish) بز مانند. |
Goatish |
(goatilke) بز مانند. |
Goatskin |
پوست بز. |
Goatsucker |
(ج.ش.) پشه خوار، مرغ چوپان فريب. |
Gob |
تكه ، تخته ، تخته كف ، كلوخه ، مقدار بزرگ و زياد، يك دهن غذا، دهان ، (امر.) ملوان. |
Gobbet |
تكه گوشت خام ، لقمه ، گلچين ادبي ، قطره. |
Gobble |
حريصانه خوردن ، تند خوردن ، قورت دادن ، صداي بوقلمون در اوردن. |
Gobbledegook |
(gobbledygook) سخن نامفهوم ، سخن بي ربط، شر و ور. |
Gobbledygook |
(gobbledegook) سخن نامفهوم ، سخن بي ربط، شر و ور. |
Gobbler |
بوقلمون نر، پرخور، لپ لپ خورنده. |
Goblet |
ساغر، جام ، گيلا س شراب ، تكه ، قطعه ، قطره. |
Goblin |
جني ، ديو، جن ، مثل ديو و جن. |
Gobo |
نوعي پرده پارچه اي سياه رنگ كه در تلويزيون و سينما دوربين را از نور زاءد محفوظ نگه ميدارد. |
Goby |
عبور از پهلوي كسي بدون توجه به او، رهايي ، طفره ، پيشگيري. |
God |
خداوند، خداوندگار، خدا، ايزد، يزدان ، پروردگار، الله. |
God's acre |
محوطه كليسا، گورستان. |
Godchild |
طفلي كه در موقع تعميد به پسر خواندگي روحاني شخص در ميايد، فرزند خوانده ، بچه تعميدي. |
Goddauhgter |
دختر تعميدي. |
Goddess |
الهه ، ربه النوع. |
Godfather |
پدر تعميدي ، نام گذاردن بر، سرپرستي كردن از. |
Godhead |
خدايي ، الوهيت ، خدا، رب النوع ، جوهر الوهيت. |
Godhood |
(divinity) الوهيت. |
Godite |
قوم جاد. |
Godless |
بي خدا. |
Godlike |
خدا مانند. |
Godling |
خداي كوچك. |
Godly |
خدايي ، خدا شناس ، با خدا. |
Godmother |
مادر تعميدي ، نام گذار بچه ، مادر خوانده روحاني. |
Godown |
قدرت ، جرعه ، بلع ، لقمه بزرگ ، انبار. |
Godparent |
پدر يا مادر تعميدي ، والدين تعميدي. |
Godsend |
نعمت غير مترقبه ، چيز خدا داده ، خرابي. |
Godson |
پسر تعميدي ، مرد تعميدي. |
Godspeed |
خدا بهمراه ، بامان حق ، پايان ، انجام. |
Godwit |
(ج.ش.) نوك دراز ابي (نوعي تليله). |
Goechemical |
وابسته به تغييرات شيميايي زمين. |
Goer |
رونده ، پا، قدم ، عازم. |
Goethite |
(ش.) اكسيد اهن معدني ءيدرژن دار. |
Goggle |
چشم گرداندن ، چپ نگاه كردن ، گشتن. |
Goggle eye |
چپي ، لوچي ، نوعي ماهي. |
Goggle eyed |
لوچ. |
Goggles |
عينك ايمني ، عينكي كه اطرافش پوشيده شده وبراي محافظت چشم بكار ميرود، عينك حفاظ دار. |
Goidelic |
سلتي ، مربوط بسلت. |
Going |
رفتن ، پيشرفت ، وضع زمين ، مسير، جريان ، وضع جاده ، زمين جاده ، (معماري) پهناي پله ، گام ، (م.ل.) عزيمت ، مشي زندگي ، رايج ، عازم ، جاري ، معمول ، موجود. |
Going on |
(بچيزي) نزديك شدن ، نزديكي ، تماس ، ادامه. |
Goings on |
(events، actions) اتفاقات ، حوادث. |
Goiter |
(goitre) (طب.) غمباد، بزرگ شدن غده تيروءيد، گواتر. |
Goiterogenic |
(goitrogenic)اياد كننده تورم غده تيروءيد (درقي.)، ايجاد كننده گواتر. |
Goitre |
(goiter) (طب.) غمباد، بزرگ شدن غده تيروءيد، گواتر. |
Goitrogenic |
(goiterogenic)ايجاد كننده تورم غده تيروءيد (درقي)، ايجاد كننده گواتر. |
Goitrous |
غمبادي ، گواتري. |
Gold |
زر، طلا ، سكه زر، پول ، ثروت ، رنگ زرد طلا يي ، اندود زرد، نخ زري ، جامه زري. |
Gold and silver plant |
(honesty) (گ.ش.) حشيشه القمر. |
Gold digger |
جوينده طلا ، زني كه با افسون هاي زنانه مردان را تيغ ميزند. |
Gold filled |
داراي روكش طلا. |
Gold foil |
ورقه زر، زرورق كلفت. |
Gold leaf |
ورقه طلا ي نازك ، زرورق نازك. |
Gold standard |
واحد طلا. |
Goldbeater |
زرورق ساز، (درجمع)حشره قاب بالي كه رنگ سبز مسي دارد |
Goldbrick |
جنس بي ارزشي كه بجاي جنس بهاداري فروخته ميشود، طفره رو. |
Golden |
طلا يي ، زرين ، اعلا ، درخشنده. |
Golden horde |
سپاهيان مغول كه در قرن سيزدهم اروپاي شرقي را مورد تاخت و تاز قرار دادند. |
Golden mean |
ميانه روي ، بركناري از افراط و تفريط. |
Golden retriever |
(ج.ش.) سگ شكاري طلا يي رنگ دورگه. |
Goldeneye |
نوعي مرغابي ، نوعي ماهي ، ميناي زرد. |
Goldfield |
ناحيه زرخيز. |
Goldfinch |
(ج.ش.) سهره ، (ز.ع.) سكه زر. |
Goldfish |
ماهي طلا يي ، ماهي قرمز. |
Goldsmith |
زرگر، طلا ساز. |
Goldstone |
جام طلا يي ، جامي كه توسط اجسام طلا يي رنگ پولك كاري شده. |
Golem |
ادم مصنوعي و خود كار (در فولكلور عبري). |
Golf |
بازي چوگان يا گلف. |
Golf club |
چوگان گلف بازي ، باشگاه گلف بازان. |
Golfer |
گلف باز. |
Goliard |
دانجشوي اواره قرون 21 و 31 كه اشعار هجايي ميخوانده |
Goliath |
جالوت ، جليات. |
Golliwog |
(golliwogg) عروسك سياه و عجيب و غريب ، لولو. |
Golliwogg |
(golliwog) عروسك سياه و عجيت و غريب ، لو لو. |
go ahead |
بفرماييد |
go away |
برو کنار - کنار رفتن |
go far |
دور رفتن |
go further |
بيشتر |
Go on strike |
وارد اعتصاب شدن - اعتصاب کردن |
go through |
مرور کردن - انجام دادن - بحث کردن |
go too far |
بيش از حد |
goers |
روندگان |
goes |
مي رود |
going out |
بيرون رفتن |
good deed |
عمل خوب |
good deeds |
اعمال خوب |
good enough |
به اندازه کافي خوب |
good evening |
غروب بخير - شب بخير |
good gracious |
خوب مهربان |
good looking |
خوب - خوش قيافه |
Good morning |
صبح بخير |
good night |
شب بخیر |
Goodbye |
خداحافظ |
goodfellas |
رفقاي خوب |
Goodness |
خوبي |
Goodnight |
شب بخير |
goods |
کالا |
Goofy |
مسخره |
google |
Google, trademark for a search engine |
Gorges |
دره - گلوگاه - حلق |
gosh |
خداي |
gospels |
انجيل ها |
gossip columnist |
مقاله نويس شايعات بي اساس |
gossiper |
سخن چين |
gotcha |
مارپيچ |
goverment summit |
نشست دولت |
governance |
کنترل - مديريت |
governer |
والي - فرماندار |
government sectors |
بخشهاي دولتي |
governorate |
استان |