Gib |
قلا ب ، پشت بند، ميخ ، گوه ، گربه نر، پير زن ، باپشت بند و ميخ يا گوه محكم كردن ، با قلا ب محكم كردن ، گربه صفت بودن. |
Gibber |
تند و ناشمرده سخن گفتن ، دست و پا شكسته حرف زدن ، ور زدن ، سخن تند و ناشمرده. |
Gibberish |
حرف شكسته ونا مفهوم. |
Gibberish |
نامفهوم ، قلمبه سولمبه. |
Gibbet |
صلا به ، چوبه دار، بدار اويختن ، رسوا كردن. |
Gibbon |
(ج.ش.) ميمون دراز دست. |
Gibbosity |
(swelling، protuberance) قوز، پيش امدگي ، بر امدگي. |
Gibbous |
بر امده ، محدب ، گرده ماهي ، گوژپشت. |
Gibe |
سخن طعنه اميز گفتن ، طنز گفتن ، دست انداختن ، باطعنه استهزاء كردن. |
Giber |
طعنه زن ، طنز گو. |
Giblet |
احشاء خوراكي مرغ خانگي و غيره (ازقبيل دل و جگر)، (بصورت جمع) خرده ريز، جزءي. |
Gibraltar |
جبل الطارق. |