Farsi Dictionary

Gib

قلا ب ، پشت بند، ميخ ، گوه ، گربه نر، پير زن ، باپشت بند و ميخ يا گوه محكم كردن ، با قلا ب محكم كردن ، گربه صفت بودن.

Gibber

تند و ناشمرده سخن گفتن ، دست و پا شكسته حرف زدن ، ور زدن ، سخن تند و ناشمرده.

Gibberish

حرف شكسته ونا مفهوم.

Gibberish

نامفهوم ، قلمبه سولمبه.

Gibbet

صلا به ، چوبه دار، بدار اويختن ، رسوا كردن.

Gibbon

(ج.ش.) ميمون دراز دست.

Gibbosity

(swelling، protuberance) قوز، پيش امدگي ، بر امدگي.

Gibbous

بر امده ، محدب ، گرده ماهي ، گوژپشت.

Gibe

سخن طعنه اميز گفتن ، طنز گفتن ، دست انداختن ، باطعنه استهزاء كردن.

Giber

طعنه زن ، طنز گو.

Giblet

احشاء خوراكي مرغ خانگي و غيره (ازقبيل دل و جگر)، (بصورت جمع) خرده ريز، جزءي.

Gibraltar

جبل الطارق.

Keyword

Criteria