Farsi Dictionary

General

عام ، كلي.

General

عمومي ، جامع ، همگاني ، متداول ، كلي ، معمولي ، همگان ، ژنرال ، ارتشبد.

General ledger

معين عام.

General paresis

جنون و فلج حاصل در اثر ضايعات سيفليسي مغز.

General practitioner

طبيب امراض عمومي ، پزشك بيماريهاي عمومي.

General purpose

هر كاره ، بدرد هر كاري خورنده.

General staff

ستاد ارتش.

General store

فروشگاهي كه همه نوع جنسي در ان يافت ميشود ولي قسمت بندي نشده.

Generalissimo

فرمانده كل ، سپهسالا ر، ژنراليسيم.

Generality

عموميت ، اظهار عمومي ، نكته كلي ، اصل كلي.

Generalization

عموميت دادن.

Generalize

بطور عام گفتن ، عموميت دادن (به)، عمومي كردن ، تعميم دادن.

Generalize

تعميم دادن ، كليت بخشيدن.

Generalized

تعميم يافته ، كلي.

Generally

بطور كلي ، عموما، معمولا.

Generalship

سرلشكري ، سرتيپي ، علم لشكركشي ، مديريت ، رياست.

generalist

عمومي

generalizable

تعميم

Keyword

Criteria