Farsi Dictionary

Formal

رسمي ، داراي فكر، مقيد به اداب ورسوم اداري ، تفصيلي ، عارضي ، لباس رسمي شب ، قرار دادي.

Formal logic

منطق مجرد، منطق رمزي.

Formaldehyde

(ش.) فرمالدءيد، بفرمول.OHCH

Formality

رسميت ، تشريفات ، رعايت اداب ورسوم.

Formalization

انطباق با ايين واداب ظاهري ، رسمي سازي.

Formalize

رسمي كردن.

formalist

فرمالیستی

Keyword

Criteria