Farsi Dictionary

Epic

رزمي ، حماسي ، شعر رزمي ، حماسه ، رزم نامه.

Epicanthus

لا يه كوچكي از پوست كه گاهي گوشه دروني چشم رامي پوشاند.

Epicardium

قسمت خارجي عضله قلب.

Epicarp

(گ.ش.) پوسته خارجي ، قسمت نرم ميوه ، پوست ميوه ، برون بر.

Epicene

مشترك بين دو جنس ، خنثي ، خواجه ، مخنث.

Epicenter

مركز زلزله.

Epicotyl

(گ.ش.) واقع بربالا ي برگ دانه.

Epicritic

(درمورد حس جلدي بدن) تميز دهنده گرما وسرما، حساس بسرماوگرما.

Epicure

پيرو عقيده اپيكور، ادم خوش گذران وعياش ، ابيقوري ، شكم پرست.

Epicurean

عياش ، ابيقوري.

Epicureanism

فلسفه اپيكوري ، فلسفه عياشي و خوشگذراني.

Epicycle

دايره اي كه مركزش روي محيط دايره بزرگتري است و در مدار دايره بزرگتري حركت ميكند.

Epicycloid

منحني ترسيم شده بر نقطه اي درمحيط دايره ثابتي كه درخارج دايره بچرخد.

Keyword

Criteria