Farsi Dictionary

Employ

استعمال كردن ، بكار گماشتن ، استخدام كردن ، مشغول كردن ، بكار گرفتن ، شغل.

Employable

قابل استخدام.

Employe

مستخدم ، كارگر، مستخدم زن ، كارمند.

Employee

مستخدم ، كارگر، مستخدم زن ، كارمند.

Employee

كارمند، مستخدم.

Employer

كارفرما، استخدام كننده.

Employment

بكارگيري ، كارگماري ، استخدام.

employed

شاغل

employees

کارکنان

employers

کارفرمايان

Keyword

Criteria