Farsi Dictionary

Disc

(disk =) صفحه ، ديسك ، صفحه ساختن ، قرص.

Disc

گرده ، قرص.

Disc jockey

كسيكه در راديو يا تلويزيون و سالن رقص صفحات موسيقي ميگذارد.

Discalced

پابرهنه.

Discant

(descant =) نوعي اواز، به درازا بحث كردن.

Discard

دورانداختن ، دست كشيدن از، متروك ساختن.

Discard

دور انداختن ، ول كردن.

Discern

تشخيص دادن ، تميز دادن.

Discerning

فهميده ، بينا.

Discernment

تشخيص ، تميز، بصيرت ، بينايي ، دريافت ، درك.

Discharge

خالي كردن ، دركردن (گلوله)، مرخص كردن ، اداء كردن ، ترشح كردن ، انفصال ، ترشح ، بده.

Discharge

تخليه ، خالي كردن.

Discifloral

(گ.ش.) داراي گلهاي صفحه مانند.

Disciform

صفحه وار، بشكل صفحه يا ديسك.

Disciple

شاگرد، مريد، حواري ، پيرو، هواخواه.

Discipleship

شاگردي ، مريدي.

Disciplinable

تعليم پذير، نظم بردار، انضباط پذير.

Disciplinal

اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطي.

Disciplinarian

اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطي.

Disciplinary

اهل انضباط، نظم دهنده ، انضباطي ، انتظامي ، تاديبي ، وابسته به تربيت.

Discipline

انضباط، انتظام ، نظم ، تاديب ، ترتيب ، تحت نظم و ترتيب در اوردن ، تاديب كردن.

Disclaim

رد كردن ، انكار كردن ، قبول نكردن ، ترك دعوا كردن نسبت به ، منكر ادعايي شدن ، از خود سلب كردن.

Disclaimer

رفع كننده ادعا يا مسلوليت.

Disclamation

انكار، ترك دعوا.

Disclike

(disklike=) صفحه مانند.

Disclose

فاش كردن ، باز كردن ، اشكار كردن.

Disclosure

فاش سازي ، افشاء ، بي پرده گويي.

Discography

ضبط صدا و ثبت ان بر روي صفحه گرامافون.

Discoid

صفحه مانند، قرص مانند.

Discoidal

صفحه مانند، قرص مانند.

Discolor

تغيير رنگ دادن ، بي رنگ كردن.

Discoloration

بي رنگي ، رنگ رفتگي.

Discolour

تغيير رنگ دادن ، بي رنگ كردن.

Discombobulate

مغشوش كردن ، درهم و برهم كردن ، مختل كردن.

Discomfit

خنثي كردن ، ايجاد اشكال كردن ، دچار مانع كردن ، ناراحت كردن ، بطلا ن.

Discomfiture

(discomfort=) ناراحتي ، رنج ، زحمت ، ناراحت كردن.

Discomfort

(discomfiture=) ناراحتي ، رنج ، زحمت ، ناراحت كردن.

Discommend

با عدم توافق چيزي گفتن ، رد كردن ، توصيه نكردن.

Discommode

ناراحت كردن ، زحمت دادن.

Discommodity

ناراحتي ، زحمت ، اسباب زحمت ، مزاحمت.

Discompose

برهم زدن ، مضطرب ساختن ، پريشان كردن.

Discomposure

اضطراب ، پريشاني.

Disconcert

مشوش كردن ، دست پاچه كردن ، مبهوت كردن ، عدم هم اهنگي داشتن.

Disconformity

عدم ربط، عدم هم اهنگي ، عدم توافق.

Disconnect

جدا كردن ، گسستن ، قطع كردن.

Disconnect

منفصل كردن ، قطع كردن.

Disconnect signal

علا مت انفصال.

Disconnection

گسيختگي ، گسستگي ، قطع ، نداشتن رابطه.

Disconsolate

پريشان ، دلشكسته ، تسلي ناپذير.

Discontent

نارضايتي ، ناخشنودي ، گله ، شكايت ، ناخشنود كردن.

Discontinue

ادامه ندادن ، بس كردن ، موقوف كردن ، قطع كردن.

Discontinuity

ناپيوستگي ، عدم پيوستگي ، انفصال ، عدم اتصال ، انقطاع.

Discontinuity

ناپيوستگي.

Discontinuous

ناپيوسته.

Discontinuous

منقطع ، غير مداوم ، منفصل.

Discophile

علا قمند به صفحات گرامافون.

Discord

ناسازگاري ، اختلا ف ، دعوا، نزاع ، نفاق ، ناجور بودن ، ناسازگار بودن.

Discordance

ناجوري ، عدم توافق ، عدم ثبات ، عدم هم اهنگي.

Discordant

ناسازگار، ناموزون ، مغاير.

Discount

تخفيف ، نزول ، كاستن ، تخفيف دادن ، برات را نزول كردن.

Discount rate

نرخ نزول ، نرخ ثابت نزول بانكي.

Discountenance

نپسنديدن ، تصويب نكردن ، بد دانستن.

Discourage

دلسرد كردن ، بي جرات ساختن ، سست كردن.

Discouragement

دلسردي ، فتور، ياس.

Discourse

سخن گفتن ، سخنراني كردن ، ادا كردن ، مباحثه ، قدرت استقلا ل.

Discourteous

بي ادب ، بي نزاكت ، بي ادبانه ، تند.

Discourtesy

بي ادبي ، بي تربيتي ، خشونت ، تندي ، عدم نزاكت.

Discover

پي بردن ، دريافتن ، يافتن ، پيدا كردن ، كشف كردن ، مكشوف ساختن.

Discoverer

كاشف ، يابنده ، پي برنده.

Discovery

كشف ، اكتشاف ، پي بري ، يابش.

Discredit

بي اعتباري ، بدنامي ، بي اعتبار ساختن.

Discreditable

شايسته بي اعتباري ، باور نكردني ، ننگ اور.

Discreet

با احتياط، داراي تميز و بصيرت ، باخرد.

Discrepancy

اختلا ف ، تفاوت ، مورداختلا ف.

Discrepancy

اختلا ف.

Discrete

گسسته.

Discrete

جدا، مجزا، مجرد، مجزاكردن.

Discrete circuit

مدار گسسته.

Discrete component

با مولفه هاي گسسته.

Discrete device

دستگاه گسسته.

Discrete structures

ساختهاي گسسته.

Discrete time

با گسستگي زماني.

Discretion

بصيرت ، احتياط، حزم ، نظر، راي ، صلا حديد.

Discretionary

احتياطي ، بصيرتي.

Discriminable

قابل تميز.

Discriminant

مشخص كننده ، تفكيك كننده ، جدا كننده.

Discriminate

تبعيض قاءل شدن ، با علا ءم مشخصه ممتاز كردن.

Discriminating

(.adj): بصير.

Discrimination

تميز، فرق گذاري ، تبعيض.

Discrimination

تبعيض ، فرق گذاري.

Discriminative

وابسته به تبعيض يا تميز.

Discriminator

تميز دهنده ، تفكيك كننده ، قاءل به تبعيض.

Discriminator

مميز، فرق گذار.

Discriminatory

تبعيض اميز.

Discursive

استدلا لي ، برهاني ، سرگردان.

Discus

صفحه مدور، ديسك.

Discuss

بحث كردن ، مطرح كردن ، گفتگو كردن.

Discussable

قابل بحث.

Discussant

كسي كه در مباحثه و مناظره شركت دارد.

Discussible

قابل بحث.

discarding

دور انداختن

discernable

محسوس

discernible

قابل تشخيص

disciplines

نظم و انظباط

disclosed

افشا

disconcerting

نگران کننده - دستپاچه

discontented

ناراضي

discouraged

دلسرد

discouraging

دلسرد کننده

discourses

گفتمان

Discovered

کشف

discreetly

احتياط

discrepancies

اختلاف

discretely

به طور پراکنده

discretizing

جداسازي

discussed

بحث

discussing

بحث در مورد

Keyword

Criteria