Farsi Dictionary

Counter

(.adv &.adj)پيشخوان ، بساط، شمارنده ، ضربت متقابل ، درجهت مخالف ، در روبرو، معكوس ، بالعكس ، (.vi &.vt) مقابله كردن ، تلا في كردن ، جواب دادن ، معامله بمثل كردن با.

Counter

شمارنده ، باجه ، تلا في كردن.

Counter check

(.n) چكي كه فقط كشنده چك ميتواند ان را از بانك بگيرد.

Counteract

بي اثر كردن ، خنثي كردن ، عمل متقابل كردن.

Counteraction

اقدام متقابل.

Counteractive

بي اثر كننده ، خنثي كننده ، داراي عمل متقابل.

Counterattack

حمله متقابل ، حمله متقابل كردن.

Counterbalance

وزنه تعادل ، پارسنگ ، (مج.) برابري كردن ، خنثي كردن.

Counterbalance

موازنه ، موازنه كردن.

Countercheck

(.vt&.n) جلوگيري ، سرزنش وتوبيخ متقابل ، عقيم كردن ، دفع كردن.

Counterclaim

(حق.) دعواي متقابل ، ادعاي متقابل.

Counterclockwise

درجهت مخالف حركت عقربه ساعت.

Counterclockwise

در خلا ف جهت ساعت.

Counterespionage

ضد جاسوسي.

Counterfeit

جعلي ، قلب ، بدلي ، جعل كردن.

Counterfoil

ته چك ، ته قبض ، سوش.

Counterintelligence

سازمان ضد جاسوسي.

Countermand

فسخ كردن ، لغو كردن ، برگرداندن حكم صادره ، ممنوع كردن.

Countermarch

تغيير جهت حركت ارتش ، تغيير روش ، عقب گرد كردن.

Countermeasure

پارسنگ ، اقدام متقابل.

Countermine

توطله متقابل ، با دسيسه متقابل خنثي كردن.

Counteroffensive

(نظ.) تعرض وحمله متقابل ، حمله تعرضي متقابل.

Counterpane

روپوش تختخواب ، روتختي.

Counterpart

نقطه مقابل ، قرين ، همكار، رونوشت ، همتا.

Counterplot

دسيسه دربرابر دسيسه ، توطله متقابل.

Counterpoint

نقطه مقابل ، (مو.) اهنگ دم گير ياجفت ، صنعت تركيب الحان.

Counterpoise

وزنه متقابل ، نيروي متعادل كننده ، نيروي مقاوم ، حالت تعادل ، وزن كردن ، سنجيدن.

Counterpose

درمقابل يكديگر قرار دادن ، متقابل ساختن.

Counterpunch

(مك.) سندان.

Counterrevolution

قيام بر ضد انقلا ب ، انقلا ب متقابل.

Countersign

امضاي ثانوي بر روي سند، جيرو، ظهر نويسي.

Counterspy

مامور ضد جاسوسي.

Countertenor

(مو.) خواننده اي كه صداي بسيار بلند وغير عادي دارد.

Countervail

خنثي كردن ، برابري كردن با، جبران كردن.

Counterview

عقيده مخالف ، نظريه مخالف ، مواجهه ، مقابله.

Counterweight

سنجيدن ، پارسنگ كردن ، چربيدن بر، حالت تعادل ، وزنه تعادل.

Counterweight

وزنه تعادل.

Counter proposal

پيشنهاد ضد

counter-productive

ضد توليدي

counterculture

ضدفرهنگ - فرهنگ و سبک زندگي افراد به خصوص جوانان که مخالف و ضد فرهنگ عمومي ميباشد

Counterintuitive

ضد منطق

counterparts

همکاران

counterproductive

معکوس

countertop

آشپزخانه

countervailing

جبران

Keyword

Criteria