Farsi Dictionary

Conn

راندن ، (كشتي وهواپيما) را هدايت كردن.

Connate

ذاتي ، مادزادي.

Connatural

هم جنس ، هم خو.

Connect

پيوستن ، وصل كردن ، مربوط كردن ، متصل كردن.

Connect

بستن ، وصل كردن.

Connected

بسته ، متصل.

Connectedly

بطور متصل.

Connection

(connexion=) پيوستگي ، اتصال ، وابستگي ، نسبت ، مقام ، خويش ، رابطه.

Connection

بستگي ، اتصال.

Connection cable

كابل اتصال.

Connection terminal

پايانه اتصال.

Connective

رابط، متصل كننده.

Connective

كلمه ربط يا عطف ، ربط، پيوندي.

Connectivity

اتصال.

Connector

بست ، اتصال ، رابط، متصل كننده.

Connexion

(connection=) ارتباط، اتصال.

Conniption

حمله صرع.

Connivance

چشم پوشي ، اغماض ، اجازه ضمني.

Connive

چشم پوشي كردن ، مسامحه كردن ، تجاهل كردن ، سر وسر داشتن.

Conniver

مسامحه كار، تجاهل كننده.

Connoisseur

خبره.

Connoisseurship

خبرگي.

Connotation

دلا لت ضمني ، توارد ذهني ، معني.

Connotative

دلا لت كننده ، درضمن ، اشاره ضمني كننده.

Connote

دلا لت ضمني كردن بر، اشاره ضمني كردن.

Connubial

وابسته به زناشويي.

connectedness

ارتباط

connectedness

ارتباط

connecting

اتصال

connecting flight

پرواز دوم - پرواز اتصالي

connecting nations

کشورهاي متصل

Keyword

Criteria