Farsi Dictionary

Compress

هم فشرده كردن ، بهم فشردن ، خلا صه شدن يا كردن.

Compress

متراكم كردن.

Compressed

فشرده ، متراكم.

Compressibility

قابليت فشردگي ، تراكم پذيري.

Compressible

بهم فشردني ، خلا صه شدني.

Compression

هم فشارش ، بهم فشردگي ، تراكم ، اختصار.

Compression

تراكم ، متراكم سازي.

Compressive

هم فشارنده ، فشاري ، مايه تراكم ، فشرده.

Compressor

ماشين فشار، دستگاه يا ماشين فشردن هوا، منگنه ، كمپرسور.

Compressor

متراكم كننده.

compressions

ماساژ

Keyword

Criteria