Farsi Dictionary

Co

پيشونديست بمعني با و باهم.

Co ed

دختري كه دردبيرستان يا دانشكده مختلط تحصيل ميكند، وابسته به مدارس مختلط پسرودختر.

Co op

(cooperative) تعاوني.

Co opt

بهمكاري پذيرفتن ، بعنوان همقطار پذيرفتن.

Co optation

(option co) پذيرفتن بعنوان همكار.

Co option

(optation co) پذيرفتن بعنوان همكار.

Co worker

همكار، همقطار.

Coacervate

توده شده ، كومه شده.

Coach

كالسكه ، واگن راه اهن ، مربي ورزش ، رهبري عمليات ورزشي را كردن ، معلمي كردن.

Coach built

چوبي.

Coachman

درشكه چي ، كالسكه چي.

Coact

همكاري كردن ، باهم نمايش دادن ، همكنش كردن.

Coaction

همكنش ، عمل دسته جمعي ، همكاري دسته جمعي ، تعاون.

Coadjutor

همياور، همكار، معاون ، ياري كننده.

Coadunate

پيوسته ، بهم چسبيده ، باهم روييده.

Coagulability

قابليت انعقاد، دلمه شدني ، انعقاد پذيري.

Coagulable

دلمه شونده.

Coagulase

مواد منعقد كننده ، مواد دلمه يا لخته كننده.

Coagulate

بستن ، دلمه كردن ، لخته شدن (خون).

Coagulation

انعقاد، دلمه شدگي ، لختگي ، لخته شدن ، ماسيدن.

Coagulum

دلمه ، خون بسته ، علقه ، لخته.

Coal

زغال سنگ ، زغال ، زغال كردن.

Coal gas

گاز زغال سنگ.

Coaler

زغال سنگ كش ، وسيله حمل زغال سنگ.

Coalesce

بهم اميختن ، يكي شدن ، منعقد شدن.

Coalesce

اءتلا ف كردن.

Coalescence

بهم اميختگي ، انعقاد.

Coalescent

بهم اميخته ، پيوسته.

Coalfield

ناحيه ذغال خيز.

Coalition

اءتلا ف ، پيوستگي ، اتحاد موقتي.

Coaming

ظرف لبه بلند، حاءل (عرشه كشتي).

Coapt

باهم جور امدن ، باهم متناسب شدن ، چسبانيدن.

Coarctate

بهم فشرده ، تنگ ، داراي شكم تنگ ومنقبض.

Coarctation

تنگي ، فشردگي ، تنگي مهبل.

Coarse

زبر، خشن ، زمخت ، بي ادب.

Coarse

درشت ، خشن ، زبر.

Coarse grained

داراي دانه خشن ، ناصاف ، زبر، درشت.

Coarsen

خشن شدن ، زمخت شدن ، زمخت كردن.

Coarseness

درشتي ، زبري.

Coast

ساحل ، درياكنار، سريدن ، سرازير رفتن.

Coastline

خط ساحلي.

Coastward

بطرف ساحل ، درامتداد ساحل.

Coastwards

بطرف ساحل ، درامتداد ساحل.

Coastwise

درطول ساحل.

Coat

كت ، نيمتنه ، روكش ، پوشاندن ، روكش كردن ، اندودن.

Coat

روكش ، روكش كردن.

Coat hanger

جارختي ، جالباسي.

Coat of arms

نشان يا علا مت دولت يا خانواده وامثال ان.

Coating

پوشش ، روكش (رنگ يا چيزهاي ديگر)، اندود.

Coating

روكش ، پوشش.

Coauthor

شريك در تاليف ونگارش.

Coax

ريشخندكردن ، نوازش كردن ، چرب زباني كردن.

Coaxial cable

كابل هم محور.

Cob

ادم مهم ، ضربت بركپل (cobb نيز نوشته مي شود)، توده ، چوب ذرت.

Cobalitic

كوبالتي.

Cobalt

كبالت ، فلز لا جورد.

Cobaltous

كوبالتي.

Cobber

دوست صميمي ، قرين ، جفت.

Cobble

سنگ فرش ، سنگ فرش كردن ، پينه دوزي.

Cobbler

پينه دوز.

Cobblestone

قلوه سنگ ، سنگفرش.

Cobelligerent

شريك درتجاوز يا خصومت.

Coble

قايق پارويي.

Cobol

زبان كوبول.

Cobra

(ج.ش.) مار عينكي ، كفچه مار، مار كبري.

Cobweb

تارعنكبوت.

Coca

كاكاءو.

Cocaine

كوكاءين.

Cocainize

باكوكاءين بي حس كردن ، تخديركردن (باكوكاءين)، كوكاءين زدن.

Coccygeal

(تش.) عصعصي ، دنبالچه اي ، دنبليچه اي.

Cochineal

قرمز دانه ، قرمز شراب كش.

Cochlea

(تش.) صدف گوش ، حلزون گوش ، پلكان پرپيچ وخم ، پيچ وخم

Cock

(.n) خروس ، پرنده نر(از جنس ماكيان)، كج نهادگي كلا ه ،چخماق تفنگ ، (.vi &.vt):مثل خروس جنگيدن ، گوش ها را تيز وراست كردن ، كج نهادن ، يك وري كردن.

Cock a hoop

لا فزن ، شادومغرور، سرمست.

Cock and bull story

داستان جعلي براي تعريف از خود، چاخان.

Cock boat

كرجي كوچك.

Cock eyed

لوچ ، احمق ، كودن ، ناجور.

Cockalorum

ادم خپله و لا فزن ، بازي جفتك چاركش.

Cockatoo

(ج.ش.) طوطي كاكل سفيد.

Cockatrice

نوعي مار افسانه اي ، (مج.) ادم خيلي مضر و خطرناك ، (م.م.) فاحشه.

Cockcrow

سپيده دم ، صداي بانگ خروس.

Cocker

خروس باز، خروس جنگي.

Cocker spaniel

نوعي سگ پاكوتاه.

Cockerel

جوجه خروس ، خروسك.

Cockeye

چشم چپ.

Cockfight

جنگ اندازي خروس ها.

Cockiness

گستاخي ، خودنمايي.

Cockle

چين وچروك ، موج ، رويش زگيل مانند، گره و برامدگي پارچه.

Cockleshell

صدف حلزون دوكپه اي ، قايق كوچك وباريك.

Cockney

اهل لندن ، لهجه لندني.

Cockneyfy

لندني كردن.

Cockpit

صحنه تلاتر، محل دعوا ومسابقه ، اطاقك خلبان درهواپيما.

Cockroach

(ج.ش.) سوسك حمام.

Cockscomb

گل تاج خروس ، زلف عروسان ، ادم خود فروش وخودنما، احمق ، ژيگولو.

Cockshot

پرتاب تير بطرف هدف ، نشانه روي.

Cockshut

غروب افتاب ، شفق.

Cockshy

پرتاب تير بطرف هدف ، نشانه روي.

Cocksure

غره ، حتمي ، پرافاده.

Cocktail

نوشابه اي مركب از چند نوشابه ديگر، مهماني.

Cocky

ازخودراضي ، جسور، خودنما.

co-founder

مؤسسین

co-leader

رهبر مشترک

co-morbid

همراه - همراه با (در علايم پزشکي مثلا ديابت همراه با فشار خون)

co-respondent

شريک جرم

co-worker

همکار

coach break

وقت استراحت براي مربيان تيم هاي ورزشي جهت مرور تاکتيک تيمي

COACHING

مربيگري

coal tar

قطران زغال سنگ

coastal

ساحلي

Coaster

کشتي ويژه خط ساحلي

coasting

حمل و نقل ساحلي

coated

پوشش داده شده

cockroaches

سوسک

CODE OF ETHICS

منش اخلاقي

coenzyme

کوآنزيم

cofactor

فاکتور مشترک

coffee pot

قهوه جوش

Coffins

تابوت

cofounder

مؤسسین

cognitive

شناختي

Cognitive Behavioral

رفتار شناختي

cognitively

شناختي

cohesiveness

انسجام

cohesiveness 

انسجام

coincided

همزمان

coincidentally

اتفاقي

coins

سکه ها

collaborative

مشترک

collagen

کلاژن

collapsed

سقوط

collapsible

تاشو

collard

کلم

collating 

تلفيقي

colleagues

همکاران

collected

جمع آوري

collectible

کلکسيوني

colliding

برخورد

COLLOIDAL

کلوئيدي

colloquia

کنفرانس - محاوره

COLONEL 

سرهنگ

colonies

مستعمرات

colonisation

استعمار

colonists

استعمارگران

colonized

استعمار

colonizer

استعمارگر

Colonoscopy

کولونوسکوپي

colorectal

روده بزرگ

colossal

عظيم

Colossal 

عظيم

Columns

ستون

combatant

مبارز

combinations

ترکيب

combining

ترکيب

combs

شانه

combustive

احتراقي

come out

بيرون امدن

come true

به حقيقت مي پيوندند

come up

آمدن - آمد تا

come up with

رسيدن به - به اين نتيجه رسيدن

Comeback

بازگشت

comers

بدو خدمت - تازه وارد - در حال پيشرفت

comfortably

به راحتي

comforting

آرامش

Coming

آينده

commenced

آغاز

Commencing

شروع

commended

تقدير - ستودن - ستايش کردن

Commented

نظر

commercially

تجاري

Commingling

در آميختن

commissioned

سفارش

commissioning

راه اندازي

committed

متعهد

committing

ارتکاب - دست داشتن

commodities

کالاها

common-law

عرفي

commonality

اشتراکها

commonwealth

مشترک المنافع

communicated

ابلاغ

commuter

رفت و آمد کننده - کسي که بين خانه و محل کار در تردد است

comorbid

همراه - همراه با (در علايم پزشکي مثلا ديابت همراه با فشار خون)

comorbid disorders

اختلالات همراه

comorbidity 

همبودي

companions

همراهان

compared

مقايسه

compared to

در مقايسه با

compassionate

مهربان

compelled

مجبور

compelling

فوتی و فوری

compelling

وادار کردن - مجبور کردن

compensates

جبران

compensatory

جبراني

competencies

مهارت ها

Competency

صلاحيت - شايستگي

competing

رقابت

competitions

مسابقات

competitiveness

رقابت

Compilations

تاليفات

compiling 

تدوين

complained

شکايت

Keyword

Criteria