Char |
تبديل به زغال كردن ، نيمسوز كردن ، نيمسوز شدن ، زغال ، جسم زغال. |
Char |
برگشتن ، انجام دادن ، كردن ، بازگشت ، فرصت ، كار روز مزد و اتفاقي. |
Char |
(charr=) زغال ، تبديل به زغال كردن. |
Character |
مونه ، منش ، خيم ، نهاد، سيرت ، صفات ممتازه ، هرنوع حروف نوشتني وچاپي ، خط، رقم ، شخصيت هاي نمايش يا داستان ، نوشتن ، مجسم كردن ، شخصيت. |
Character |
دخشه. |
Character code |
رمز دخشه اي. |
Character density |
تراكم دخشه ها. |
Character generator |
دخشه زا. |
Character printer |
چاپگر دخشه اي. |
Character reader |
دخشه خوان. |
Character recognition |
دخشه شناسي. |
Character set |
دخشكان. |
Character string |
رشته دخشه اي. |
Characteristic |
مشخصه. |
Characteristic |
منشي ، خيمي ، نهادي ، نهادين ، منش نما، نشان ويژه ، صفت مميزه ، مشخصات. |
Characteristic curve |
منحني مشخصه. |
Characteristic function |
تابع مشخصه. |
Characteristics |
مشخصات. |
Characterization |
منش نمايي ، توصيف صفات اختصاصي ، توصيف شخصيت. |
Characterize |
منش نمايي كردن ، توصيف كردن ، مشخص كردن ، منقوش كردن. |
Charade |
نوعي معما، جدول كلمات متقاطع ، نوعي بازي. |
Charcoal |
زغال چوب. |
Chare |
برگشتن ، انجام دادن ، كردن ، بازگشت ، فرصت ، كار روز مزد و اتفاقي. |
Charge |
تصدي ، عهده داري ، حمله ، اتهام ، هزينه ، وزن ، مسلوليت ، گماشتن ، عهده دار كردن ، زيربار كشيدن ، متهم ساختن ، مطالبه (بها)، پركردن (باطري وتفنگ)، موردحمايت. |
Charge |
بار، هزينه ، مطالبه هزينه. |
Charge d'affaires |
(affaires'd charges.pl) كاردار، نايب سفارت ، نايب وزير مختار. |
Chargeable |
پرشدني ، اتهام پذير، قابل بدهي يا پرداخت. |
Charger |
اسب جنگي ، دستگاه پركردن باطري و هرچيز ديگر (مثل تفنگ). |
Charily |
از روي احتياط، با دقت. |
Chariot |
ارابه. |
Charioteer |
ارابه ران ، كالسكه چي ، ممسك الا عنه. |
Charism |
(charisma=) عطيه الهي ، جذبه روحاني ، گيرايي ، گيرش ، فره. |
Charisma |
(charism=) عطيه الهي ، جذبه روحاني ، گيرايي ، گيرش ، فره. |
Charitable |
دستگير، سخي ، مهربان ، (موسسه) خيريه. |
Charity |
دستگيري ، صدقه ، خيرات ، نيكوكاري. |
Charlatan |
ادم حقه باز، شارلا تان ، ادم زبان باز. |
Charley horse |
سختي وگرفتگي دردناك ماهيچه (دست وپا). |
Charlock |
(گ.ش.) خردل بياباني ، خردل وحشي. |
Charm |
(.n):افسون ، طلسم ، فريبندگي ، دلربايي ، سحر، (.vi &.vt): افسون كردن ، مسحور كردن ، فريفتن ، شيفتن. |
Charmer |
جذاب ، دلربا، افسونگر، فريبنده. |
Charming |
فريبا، فريبنده ، مليح. |
Charnel |
گورستان ، قبرستان. |
Charr |
(char=) زغال ، تبديل به زغال كردن. |
Chart |
نقشه ، نمودار، جدول (اطلا عات)، گرافيگ ، ترسيم اماري ، بر روي نقشه نشان دادن ، كشيدن ، طرح كردن ، نگاره. |
Chart |
نمودار. |
Chartaceous |
شبيه كاغذ، كاغذي. |
Charter |
فرمان ، امتياز، منشور، اجازه نامه ، دربست كرايه دادن ، پروانه دادن ، امتيازنامه صادر كردن. |
Chartulary |
دفتر ثبت اجاره نامه وامتيازنامه وفرامين ، بايگان ، متصدي بايگاني. |
Charwoman |
مستخدمه ، كلفت ، زغال فروش. |
Chary |
عزيز، محبوب ، با احتياط ودقيق ، محتاط، كمرو. |
characterized |
مشخص |
characters |
کاراکترها - شخصيتها |
chard |
چغندر |
charged |
متهم شده - عهده دار - َشارژ |
charging |
شارژ |
charismatic |
جذابيت داشتن |
charms |
جذابيت |