Farsi Dictionary

Camp

اردو، اردوگاه ، لشكرگاه ، منزل كردن ، اردو زدن ، چادر زدن (بيشتر با out).

Camp follower

اشخاص غير نظامي كه همراه قشون حركت ميكنند.

Campaign

زمين مسطح ، جلگه ، يك رشته عمليات جنگي ، لشكركشي ، مبارزه انتخاباتي ، مسافرت درداخل كشور.

Campaigner

كسي كه در لشكر كشي شركت ميكند، سرباز كهنه كار، نامزد انتخابات.

Campanile

(campanili or campaniles.pl) برج كليسا، منار، محل ناقوس كليسا.

Campanology

علم زنگ شناسي ، هنر زنگ زدن (دررقص).

Campanulate

زنگ مانند، بشكل زنگ ، جرسي.

Camphire

حنا.

Camphor

كافور.

Camphorate

كافور زدن به ، عرق كافور زدن.

Camporee

اجتماع پسران ودختران پيش اهنگ از ناحيه معيني.

Campstool

عسلي تاشو.

Campus

زمين دانشكده ومحوطه كالج ، پرديزه ، فضاي باز.

campaigned 

مبارزه

campaigners

فعالان

camper

سرباز - شرکت کننده در اردو

campfire

آتش

Campfire 

آتش

camping

کمپينگ - چادر زدن در طبيعت

Keyword

Criteria