Farsi Dictionary

Burg

حصار يانرده اطراف خانه يا شهر، قصبه ، قلعه.

Burgeon

جوانه زدن ، درامدن ، شروع برشدكردن.

Burger

تكه اي گوشت سرخ كرده ياكباب كرده كه براي تهيه ساندويچ بكارميرود(مثل hamburger).

Burgess

شهرنشين ، شهري ، حاكم يا قاضي شهر.

Burgh

شهر، (اسكاتلند) قصبه.

Burgher

مردم ازاد شهر ياقصبه ، شهرنشينان.

Burglar

دزد، سارق منازل.

Burglarize

شبانه دزديدن ، سرقت مسلحانه كردن.

Burglary

ورود بخانه اي درشب بقصد ارتكاب جرم ، دزدي.

Burgomaster

حاكم ، شهردار(درهلند ياالمان)، اعضاي شهرداري.

Burgonet

نوعي كلا ه خود.

burgeoning 

رو به رشد

burglarized

دزدي

burglars

سارقان

burgled

سرقت

burgundy

کبود

Keyword

Criteria