Bat |
چوب ، چماق ، عصا، چوكان زدن ، خشت ، گل اماده براي كوزه گري ، لعاب مخصوص ظروف سفالي ، چشمك زدن ، مژگان راتكان دادن ، بال بال زدن ، چوگان ، چوگاندار، نيمه ياپاره اجر، (ز.ع.) ضربت ، چوگان زدن ، (ج.ش.) خفاش |
Batch |
مقدار نان دريك پخت ، دسته. |
Batch |
دسته. |
Batch mode |
باب دسته اي. |
Batch processing |
دسته پردازي ، پردازش دسته اي. |
Batch total |
جمع كل دسته. |
Batching |
دسته كردن. |
Bate |
كم كردن ، تخفيف دادن ، پايين اوردن ، نگهداشتن (نفس)، راضي كردن ، دليل وبرهان اوردن ، بال زدن بطرف پايين ، خيساندن چرم درماده قليايي. |
Bateau |
(bateaux.pl) (batteau=) نوعي قايق سبك وزن. |
Batfowl |
هنگام شب مرغ را شكاركردن (با استفاده ازنور وچوبدستي). |
Bath |
شستشو، استحمام ، شستشوكردن ، ابتني كردن ، حمام گرفتن ، گرمابه ، حمام فرنگي ، وان. |
Bathe |
شستشوكردن ، استحمام كردن ، شستشو، ابتني. |
Bather |
استحمام كننده. |
Bathetic |
عمقي ، اعماقي ، پست ، دون. |
Bathhouse |
گرمابه ، حمام ، لباس كن. |
Bathing gown |
قطيفه. |
Bathing suit |
شلوارشنا. |
Batholith |
(مع.) باتوليت ، نوعي سنگ چخماقي وسنگ اتش فشاني. |
Bathometer |
دستگاهي كه براي تعيين عمق اب بكار ميرود، عمق سنج ، ژرفاسنج. |
Bathos |
تنزل از مطالب عالي به چيزهاي پيش پا افتاده. |
Bathroom |
حمام ، گرمابه. |
Baths |
استخر شناي سرپوشيده. |
Bathtub |
وان حمام ، جاي شستشوي بدن درحمام. |
Bathyal |
مربوط به درياي عميق. |
Bathymetric |
مربوط باندازه گيري عمق ، وابسته به ژرفاسنجي. |
Bathymetry |
اندازه گيري عمق دريا واقيانوس ، عمق سنجي. |
Batik |
طراحي روي پارچه. |
Bating |
بجز، باستثناء. |
Batiste |
باتيست (نوعي پارچه لطيف)، پاتيس. |
Batman |
گماشته ، خدمتكار، يكمن يا3 كيلو (باتمان). |
Baton |
عصا يا چوپ صاحب منصبان ، (مو.) چوب ميزانه ، باتون ياچوب قانون ، عصاي افسران. |
Batrachian |
وابسته بخانواده غوك ، ذوحيات ، دوزيست. |
Battailous |
اماده جنگ ، جنگجو، مشتاق جنگ. |
Battalia |
(نظ.) فرمان جنگ (معمولا با in و into ميامد)، بسيج دسته هاي نظامي ونيروهاي مسلح. |
Battalion |
(نظ.) گردان ، (درجمع) نيروهاي ارتشي. |
Batten |
پروار كردن ، چاق شدن ، حاصل خيز شدن ، نشو و نما كردن. |
Batter |
خردكردن ، داغان كردن ، پي درپي زدن ، خراب كردن ، خمير(دراشپزي)، خميدگي ، خميدگي پيداكردن ، باخميرپوشاندن ، خميردرست كردن. |
Battering ram |
(نظ.) دژكوب ، ميله مخصوص شكستن دروازه ها و غيره. |
Battery |
باتري ، (نظ.) اتشبار، صداي طبل ، حمله با توپخانه ، ضرب و جرح. |
Battery |
باطري. |
Batting |
گوي زني ، پنبه حلا جي شده. |
Battle |
رزم ، پيكار، جدال ، مبارزه ، ستيز، جنگ ، نبرد، نزاع ، زد و خورد، جنگ كردن. |
Battle ax |
تبرزين ، تبر. |
Battle axe |
تبرزين ، تبر. |
Battle cry |
شعارجنگي. |
Battle group |
واحد ارتشي مركب از پنج گروهان. |
Battle royal |
(royals battle، royal battles.pl) نزاع سخت ، كشمكش خصومت اميز. |
Battledore |
چوگان پهن ، رخت كوب ، بارخت كوب كوبيدن. |
Battlefield |
ميدان جنگ ، عرصه منازعه ، رزمگاه ، نبردگاه. |
Battleground |
ميدان جنگ ، عرصه منازعه ، رزمگاه ، نبردگاه. |
Battlement |
بارو، برج و بارو. |
Battleplane |
هواپيماي جنگي. |
Battleship |
نبرد ناو، ناو، كشتي جنگي. |
Batty |
چوگان مانند، (مج.) ديوانه ، احمق. |
batches |
دسته |
bats |
خفاشها |
Battles |
جنگ ها |
Battling |
مبارزه با |