Farsi Dictionary

Bar

ميل ، ميله ، شمش ، تير، نرده حاءل ، (مج.) مانع ، جاي ويژه زنداني در محكمه ، (باthe)وكالت ، دادگاه ، هيلت وكلا ء ، ميكده ، بارمشروب فروشي ، ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست ، بستن ، مسدودكردن ، بازداشتن ، ممنوع كردن ، بجز، باستنثاء ، بنداب.

Bar

ميله ، شمش ، مانع شدن.

Bar chart

نمودار ميله اي.

Bar chart

(graph bar=) وزن سنج ، وزن نگار، دستگاه ثبت وزن.

Bar code

رمز ميله اي.

Bar mitzvah

پسريهودي كه وارد 31 سالگي شده و بايد مراسم مذهبي را بجا اورد، جشني كه براي رسيدن پسر باين سن بر پا ميشود.

Bar printer

چاپگر ميله اي.

Barb

خار، پيكان ، نوك ، ريش ، خارداركردن ، پيكانداركردن.

Barbarian

بيگانه ، اجنبي ، ادم وحشي يا بربري.

Barbarianism

بربريت.

Barbaric

وحشي ، بربري ، بي ادب ، وحشيانه.

Barbarism

سخن غيرمصطلح ، وحشيگري ، بربريت.

Barbarity

وحشيگري ، بي رحمي ، قساوت قلب.

Barbarization

توحش.

Barbarize

با تعبير بيگانه و غير مصطلح اميختن ، وحشي كردن ، بيگانه يا وحشي شدن.

Barbarous

وحشي ، بي تربيت ، بيگانه ، غير مصطلح.

Barbate

ريشه دار، ريش دار(مثل سيم خاردار)، خاردار.

Barbe

شال گردن يا روسري ، دندانهاي ريز.

Barbecue

برياني ، كباب ، بريان كردن ، كباب كردن ، بريان.

Barbed

خاردار.

Barbed wire

سيم خاردار.

Barbell

دامبل ، هالتر.

Barbellate

ريشك دار، خاردار.

Barber

سلماني كردن ، سلماني شدن ، سلماني.

Barbette

(دراستحكامات) تپه هاي خاكي كه توپها را بر ان قرارميدهند، (دركشتي جنگي) سنگري كه از انجاتوپها را اتش ميكنند.

Barbican

برج و باروي قلعه ء شهر.

Barbicel

رشته باريك پر، پرچه.

Barbital

(ش.) گرد سفيد خواب اور، ورونال.

Barbiturate

(ش.) نمك اسيد باربيتوريك ، مشتقات اسيد باربيتوريك كه بعنوان داروي مسكن وخواب اورتجويز ميشود.

Barbule

خاركوچك ، موي كوچك.

Bard

زره اسب ، شاعر(باستاني)، رامشگر، شاعر و اوازخوان.

Bardic

حماسي ، مربوط به رامشگري.

Bardolater

شيفته اشعار وسبك شعري شكسپير.

Bare

لخت ، عريان ، (مج.) ساده ، اشكار، عاري ، برهنه كردن ، اشكاركردن.

Bare

لخت.

Bare handed

بي اسلحه ، بي وسيله ، دست تنها.

Bare machine

ماشين لخت.

Bareback

بي زين ، سواراسب برهنه.

Barebaked

بي زين ، سواراسب برهنه.

Barefaced

بي شرم ، گستاخ ، پررو، روباز.

Barefoot

پابرهنه.

Barefooted

پابرهنه.

Bareheaded

سربرهنه ، بدون كلا ه.

Barely

بطورعريان ، با اشكال.

Barfly

كسي كه از اين ميكده به ان ميكده ميرود.

Bargain

سودا، معامله ، داد و ستد، چانه زدن ، قرارداد معامله ، خريد ارزان (باa)، چانه زدن ، قرارداد معامله بستن.

Barge

دوبه ، كرجي ، با قايق حمل كردن ، سرزده وارد شدن.

Bargee

كرجي بان ، ادم خشن ، قايقران (bargeman).

Barilla

قلياي صابون پزي ، قلياب قمي.

Barite

(ش.) سولفات باريم طبيعي.

Baritone

صداي بين بم و زير(باريتون).

Barium

(ش.) فلز دو ظرفيتي ، فلز باريم.

Barium sulfate

سولفات باريم.

Bark

پوست درخت ، عوعو، وغ وغ كردن ، پوست كندن.

Barkeep

مشروب فروش ، باده فروش ، صاحب ميكده.

Barkeeper

مشروب فروش ، باده فروش ، صاحب ميكده.

Barker

كارگر يا ماشيني كه پوست ميكند، دباغ ، پوست درخت كن ، كسيكه دم مغازه ميايستد و براي جنسي تبليغ ميكند.

Barky

پوست دار، پوستي.

Barley

جو، شعير.

Barleycorn

(گ.ش.) دانه جو، مقياس وزني برابر 8460/0 گرم ، مقياس طولي برابر5/8 ميليمتر.

Barleysugar

اب نبات.

Barleywater

ماشعير.

Barm

مايه ابجو، مخمر.

Barmaid

خادمه ء ميخانه ، پيشخدمت ميخانه ، گارسون.

Barman

مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند.

Barmy

خميرمايه اي ، مخمر، (مج.) احمق.

Barn

انبار غله ، انبار كاه و جو و كنف وغيره ، انباركردن ، طويله.

Barnacle

نوعي صدف ، پوزه بند يا مهاراسب (هنگام نعلبندي)، پوزه بند(براي مجازات اشخاص)، سرسخت.

Barnstorm

مسافرت كردن از يك مكان به مكان ديگر و توقف كوتاهي در انجا.

Barnyard

محوطه ء اطراف انبار، حياط انبار.

Barogram

فشارنگار، ثبت وزن و جرم ، دستگاه ثبت وزن و جرم چيزي

Barometer

هواسنج ، ميزان الهواء ، فشار سنج (براي اندازه گيري فشارهوا).

Barometric

وابسته به سنجش فشار هوا.

Barometric pressure

فشار هوا، فشار جو.

Barometrical

وابسته به سنجش فشار هوا.

Barometry

سنجش فشار هوا.

Baron

بارون ، شخص مهم و برجسته در هر قسمتي.

Baronage

مجموع بارونها و نجبا، مقام باروني ، املا ك بارون.

Baroness

بانوي بارون ، همسر بارون.

Baronet

بارونت (اين كلمه درمورد نجيب زادگاني گفته ميشد كه بطور ارثي بارون نبودند).

Baronetage

مقام و منصب باروني.

Baronetcy

مقام و مرتبه باروني.

Barong

يكنوع چاقو يا شمشير دسته كلفت لبه تيز.

Baronial

مربوط به بارون ، باروني.

Barony

ملك يا قلمرو بارون ، شان بارون.

Baroque

غريب ، ارايش عجيب وغريب ، بي تناسب ، وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم ، سبك بيقاعده وناموزون موسيقي.

Barouche

نوعي درشكه چهارچرخه.

Barpel

بشكه.

Barque

(bark=) پوست درخت ، باركاس ، كرجي.

Barquentine

(bark=) پوست درخت ، باركاس ، كرجي.

Barrack

سربازخانه ، منزل كارگران ، كلبه يا اطاقك موقتي ، انباركاه ، درسربازخانه جادادن.

Barracoon

حصار، بازداشتگاه بردگان.

Barrage

سدبندي ، رگبارگلوله ، بطورمسلسل بيرون دادن.

Barrator

(barrater=) قاضي رشوه گير، رءيس يامتصدي كشتي كه رشوه بگيرد، جنگ كننده ، قلدور، مزدور، دعوايي ، اهل نزاع ، رشوه خوار.

Barratry

خريد و فروش مقامهاي دولتي ومذهبي با پول ، خيانت در امانت ، ستيزه جو.

Barred

بسته ، مسدود، ممنوع.

Barrel

بشكه ، خمره چوبي ، چليك ، لوله تفنگ ، درخمره ريختن ، دربشكه كردن ، با سرعت زيادحركت كردن.

Barrel chair

صندلي فنري كه پشتش سفت ومقعر است.

Barrel organ

(مو.) نوعي ارغنون ، اكوردءون ، ارگ دنده اي.

Barrel printer

چاپگر بشكه اي.

barcode

بارکد

bargaining

چانه زني

baring

عريان

barista

a person who is specially trained in the making and serving of coffee drinks, as in a coffee bar.

barking

پارس سگ

Barriers

موانع

Keyword

Criteria