Bar |
ميل ، ميله ، شمش ، تير، نرده حاءل ، (مج.) مانع ، جاي ويژه زنداني در محكمه ، (باthe)وكالت ، دادگاه ، هيلت وكلا ء ، ميكده ، بارمشروب فروشي ، ازبين رفتن(ادعا) رد كردن دادخواست ، بستن ، مسدودكردن ، بازداشتن ، ممنوع كردن ، بجز، باستنثاء ، بنداب. |
Bar |
ميله ، شمش ، مانع شدن. |
Bar chart |
نمودار ميله اي. |
Bar chart |
(graph bar=) وزن سنج ، وزن نگار، دستگاه ثبت وزن. |
Bar code |
رمز ميله اي. |
Bar mitzvah |
پسريهودي كه وارد 31 سالگي شده و بايد مراسم مذهبي را بجا اورد، جشني كه براي رسيدن پسر باين سن بر پا ميشود. |
Bar printer |
چاپگر ميله اي. |
Barb |
خار، پيكان ، نوك ، ريش ، خارداركردن ، پيكانداركردن. |
Barbarian |
بيگانه ، اجنبي ، ادم وحشي يا بربري. |
Barbarianism |
بربريت. |
Barbaric |
وحشي ، بربري ، بي ادب ، وحشيانه. |
Barbarism |
سخن غيرمصطلح ، وحشيگري ، بربريت. |
Barbarity |
وحشيگري ، بي رحمي ، قساوت قلب. |
Barbarization |
توحش. |
Barbarize |
با تعبير بيگانه و غير مصطلح اميختن ، وحشي كردن ، بيگانه يا وحشي شدن. |
Barbarous |
وحشي ، بي تربيت ، بيگانه ، غير مصطلح. |
Barbate |
ريشه دار، ريش دار(مثل سيم خاردار)، خاردار. |
Barbe |
شال گردن يا روسري ، دندانهاي ريز. |
Barbecue |
برياني ، كباب ، بريان كردن ، كباب كردن ، بريان. |
Barbed |
خاردار. |
Barbed wire |
سيم خاردار. |
Barbell |
دامبل ، هالتر. |
Barbellate |
ريشك دار، خاردار. |
Barber |
سلماني كردن ، سلماني شدن ، سلماني. |
Barbette |
(دراستحكامات) تپه هاي خاكي كه توپها را بر ان قرارميدهند، (دركشتي جنگي) سنگري كه از انجاتوپها را اتش ميكنند. |
Barbican |
برج و باروي قلعه ء شهر. |
Barbicel |
رشته باريك پر، پرچه. |
Barbital |
(ش.) گرد سفيد خواب اور، ورونال. |
Barbiturate |
(ش.) نمك اسيد باربيتوريك ، مشتقات اسيد باربيتوريك كه بعنوان داروي مسكن وخواب اورتجويز ميشود. |
Barbule |
خاركوچك ، موي كوچك. |
Bard |
زره اسب ، شاعر(باستاني)، رامشگر، شاعر و اوازخوان. |
Bardic |
حماسي ، مربوط به رامشگري. |
Bardolater |
شيفته اشعار وسبك شعري شكسپير. |
Bare |
لخت ، عريان ، (مج.) ساده ، اشكار، عاري ، برهنه كردن ، اشكاركردن. |
Bare |
لخت. |
Bare handed |
بي اسلحه ، بي وسيله ، دست تنها. |
Bare machine |
ماشين لخت. |
Bareback |
بي زين ، سواراسب برهنه. |
Barebaked |
بي زين ، سواراسب برهنه. |
Barefaced |
بي شرم ، گستاخ ، پررو، روباز. |
Barefoot |
پابرهنه. |
Barefooted |
پابرهنه. |
Bareheaded |
سربرهنه ، بدون كلا ه. |
Barely |
بطورعريان ، با اشكال. |
Barfly |
كسي كه از اين ميكده به ان ميكده ميرود. |
Bargain |
سودا، معامله ، داد و ستد، چانه زدن ، قرارداد معامله ، خريد ارزان (باa)، چانه زدن ، قرارداد معامله بستن. |
Barge |
دوبه ، كرجي ، با قايق حمل كردن ، سرزده وارد شدن. |
Bargee |
كرجي بان ، ادم خشن ، قايقران (bargeman). |
Barilla |
قلياي صابون پزي ، قلياب قمي. |
Barite |
(ش.) سولفات باريم طبيعي. |
Baritone |
صداي بين بم و زير(باريتون). |
Barium |
(ش.) فلز دو ظرفيتي ، فلز باريم. |
Barium sulfate |
سولفات باريم. |
Bark |
پوست درخت ، عوعو، وغ وغ كردن ، پوست كندن. |
Barkeep |
مشروب فروش ، باده فروش ، صاحب ميكده. |
Barkeeper |
مشروب فروش ، باده فروش ، صاحب ميكده. |
Barker |
كارگر يا ماشيني كه پوست ميكند، دباغ ، پوست درخت كن ، كسيكه دم مغازه ميايستد و براي جنسي تبليغ ميكند. |
Barky |
پوست دار، پوستي. |
Barley |
جو، شعير. |
Barleycorn |
(گ.ش.) دانه جو، مقياس وزني برابر 8460/0 گرم ، مقياس طولي برابر5/8 ميليمتر. |
Barleysugar |
اب نبات. |
Barleywater |
ماشعير. |
Barm |
مايه ابجو، مخمر. |
Barmaid |
خادمه ء ميخانه ، پيشخدمت ميخانه ، گارسون. |
Barman |
مردي كه در پيشخوان يا پشت بار مهمانخانه يا رستوران كار ميكند. |
Barmy |
خميرمايه اي ، مخمر، (مج.) احمق. |
Barn |
انبار غله ، انبار كاه و جو و كنف وغيره ، انباركردن ، طويله. |
Barnacle |
نوعي صدف ، پوزه بند يا مهاراسب (هنگام نعلبندي)، پوزه بند(براي مجازات اشخاص)، سرسخت. |
Barnstorm |
مسافرت كردن از يك مكان به مكان ديگر و توقف كوتاهي در انجا. |
Barnyard |
محوطه ء اطراف انبار، حياط انبار. |
Barogram |
فشارنگار، ثبت وزن و جرم ، دستگاه ثبت وزن و جرم چيزي |
Barometer |
هواسنج ، ميزان الهواء ، فشار سنج (براي اندازه گيري فشارهوا). |
Barometric |
وابسته به سنجش فشار هوا. |
Barometric pressure |
فشار هوا، فشار جو. |
Barometrical |
وابسته به سنجش فشار هوا. |
Barometry |
سنجش فشار هوا. |
Baron |
بارون ، شخص مهم و برجسته در هر قسمتي. |
Baronage |
مجموع بارونها و نجبا، مقام باروني ، املا ك بارون. |
Baroness |
بانوي بارون ، همسر بارون. |
Baronet |
بارونت (اين كلمه درمورد نجيب زادگاني گفته ميشد كه بطور ارثي بارون نبودند). |
Baronetage |
مقام و منصب باروني. |
Baronetcy |
مقام و مرتبه باروني. |
Barong |
يكنوع چاقو يا شمشير دسته كلفت لبه تيز. |
Baronial |
مربوط به بارون ، باروني. |
Barony |
ملك يا قلمرو بارون ، شان بارون. |
Baroque |
غريب ، ارايش عجيب وغريب ، بي تناسب ، وابسته به سبك معماري در قرن هيجدهم ، سبك بيقاعده وناموزون موسيقي. |
Barouche |
نوعي درشكه چهارچرخه. |
Barpel |
بشكه. |
Barque |
(bark=) پوست درخت ، باركاس ، كرجي. |
Barquentine |
(bark=) پوست درخت ، باركاس ، كرجي. |
Barrack |
سربازخانه ، منزل كارگران ، كلبه يا اطاقك موقتي ، انباركاه ، درسربازخانه جادادن. |
Barracoon |
حصار، بازداشتگاه بردگان. |
Barrage |
سدبندي ، رگبارگلوله ، بطورمسلسل بيرون دادن. |
Barrator |
(barrater=) قاضي رشوه گير، رءيس يامتصدي كشتي كه رشوه بگيرد، جنگ كننده ، قلدور، مزدور، دعوايي ، اهل نزاع ، رشوه خوار. |
Barratry |
خريد و فروش مقامهاي دولتي ومذهبي با پول ، خيانت در امانت ، ستيزه جو. |
Barred |
بسته ، مسدود، ممنوع. |
Barrel |
بشكه ، خمره چوبي ، چليك ، لوله تفنگ ، درخمره ريختن ، دربشكه كردن ، با سرعت زيادحركت كردن. |
Barrel chair |
صندلي فنري كه پشتش سفت ومقعر است. |
Barrel organ |
(مو.) نوعي ارغنون ، اكوردءون ، ارگ دنده اي. |
Barrel printer |
چاپگر بشكه اي. |
barcode |
بارکد |
bargaining |
چانه زني |
baring |
عريان |
barista |
a person who is specially trained in the making and serving of coffee drinks, as in a coffee bar. |
barking |
پارس سگ |
Barriers |
موانع |