Ad |
پيشوندي است لا تين به معني(به)، حرف اضافه لا تيني بمعني (به) مانند hoc-ad كه بمعني(براي اين منظور خاص) ميباشد. |
Ad hoc |
تك كاره ، فاقد عموميت. |
Adage |
مثل ، امثال و حكم. |
Adagio |
(مو.رقص) اهسته و ملا يم ، اجراي اهنگ باهستگي ، (در بالت) رقص دو نفري كه زن روي پنجه ء پا ميرقصد و بكمك مرد اهسته بهوا ميپرد. |
Adam |
ادم ، ادم ابولبشر. |
Adamancy |
سر سختي ، سختي. |
Adamant |
جسم جامد و سخت ، مقاوم ، يكدنده ، تزلزل ناپذير. |
Adamantine |
محكم ، سخت ، سخت و درخشان (مانند الماس). |
Adapt |
سازوار كردن ، وفق دادن ، موافق بودن ، جور كردن ، درست كردن ، تعديل كردن. |
Adapt |
وفق دادن ، اقتباس كردن. |
Adaptability |
وفق پذيري. |
Adaptability |
سازگاري ، قابليت توافق و سازش ، سازواري. |
Adaptable |
قابل توافق ، قابل جرح و تعديل ، مناسب ، سازوار. |
Adaptable |
وفق پذير. |
Adaptation |
سازواري ، انطباق ، توافق ، سازش ، مناسب ، تطبيق ، اقتباس |
Adapter |
سازوارگر، وفق دهنده ، جرح و تعديل كننده. |
Adapter |
وفق دهنده. |
Adaption |
سازواري ، انطباق ، توافق ، سازش ، مناسب ، تطبيق ، اقتباس |
Adaptive |
سازوار پذير، انطباقي ، داراي قوه ء تطابق ، قابل تطبيق ، توافقي. |
Adaptive |
وفقي. |
Adaptor |
سازوارگر، وفق دهنده ، جرح و تعديل كننده. |
Adaxial |
محوري ، متمايل بطرف محور. |
Add |
افزودن ، اضافه كردن ، زياد كردن ، جمع كردن ، جمع زدن ، باهم پيوستن ، باخود تركيب كردن (مواد شيميايي). |
Add |
افزودن ، اضافه كردن. |
Addax |
(ج.ش.) يكنوع بز كوهي كه رنگ روشن دارد و در افريقا و سيبري ديده ميشود. |
Addend |
عدد مضاعف ، عددافزوده شده. |
Addend |
افزوده ، مضاف. |
Addendum |
ضميمه ، ذيل ، افزايش ، الحاق. |
Adder |
ماشين جمع ، (ج.ش.) افعي ، مار جعفري. |
Adder |
افزايشگر. |
Adder subtractor |
افزايشگر و كاهشگر. |
Adder's tongue |
(violet dogtooth =) (گ.ش.) سرخس مارزبان (Ophioglossum). |
Addict |
(.n &.vt): خو دادن ، اعتياد دادن ، عادي كردن ، معتاد،(.n): خو گرفتگي ، عادت ، اعتياد، (.adj): خو گرفته ، معتاد. |
Addiction |
اعتياد. |
Addictive |
معتاد كننده. |
Adding machine |
ماشين افزايشگر. |
Addition |
افزايش. |
Addition |
افزايش ، اضافه ، لقب ، متمم اسم ، اسم اضافي ، ضميمه ، (ر.) جمع (زدن)، (ش.) تركيب چندماده با هم. |
Addition table |
جدول افزايشي. |
Additional |
اضافي. |
Additional |
اضافي ، افزوده. |
Additive |
(.adj) :افزودني ، افزاينده ، (.n) :(ش.) ماده اي كه براي افزايش خواص ماده ء ديگري به ان اضافه شود. |
Additive |
افزايشي. |
Additive inverse |
وارون افزايشي. |
Addle |
(.n &.adj) :چركي ، باطلا ق ، كثافت ، (مج.) سختي ، گرفتاري ، ادم بي كله ، گنديده ، فاسد، (.vi &.vt) :ضايع كردن ، فاسد كردن ، ضايع شدن ، فاسد شدن ، رسيدن ، عمل امدن ، گيج كردن ، خرف كردن. |
Address |
درست كردن ، مرتب كردن،متوجه ساختن،دستور دادن،اداره كردن،نطارت كردن،خطاب كردن،عنوان نوشتن، مخاطب ساختن، سخن گفتن،عنوان،نام و نشان،سرنامه،نشاني،ادرس،خطاب،نطق،برخورد،مهارت،ارسال. |
Address |
نشاني ، نشاني دادن. |
Address adjustment |
تعديل نشاني. |
Address counter |
نشاني شمار. |
Address format |
قالب نشاني. |
Address modification |
پيرايش نشاني. |
Address part |
جز نشاني. |
Address register |
ثبات نشاني. |
Address variable |
متغير نشاني. |
Addressability |
نشاني پذيري. |
Addressable |
نشاني پذير. |
Addressee |
مخاطب ، گيرنده ء نامه. |
Addressing |
نشاني دهي ، نشاني يابي. |
Adducent |
نزديك كننده ، بداخل كشنده ، مقرب. |
Adduct |
(.vt) :(ش.) بمركز نزديك كردن ، بدرون كشيدن ، (.n) :(ش.) تركيب اضافي. |
Adduction |
نزديكي ، قرب ، اقامه ، اظهار. |
Adductive |
استدلا لي ، مستدل ، استشهادي ، بسوي محور كشنده. |
Adductor |
اقامه ، اظهار، ايراد، اراءه ، (تش) تمايل عضو بطرف محور، نزديك كننده. |
Adduse |
ذكر كردن ، گفتن ، اوردن ، ايرادكردن ، احضار كردن ، بگواهي خواستن ، استشهاد كردن. |
Aden |
كلمه ء پيشوندي است كه به معني (غده) مي باشد. |
Adeni |
كلمه ء پيشوندي است كه به معني (غده) مي باشد. |
Adenine |
(ش.) نوعي بازپورين بفرمول.C5H5N5 |
Adeno |
كلمه ء پيشوندي است كه به معني (غده) مي باشد. |
Adenoid |
(.adj) :(طب) شبيه غده ، منسوب به بافت غده اي و لنفاوي ، غده مانند، (.n) :(طب) عظم لوزه ء حلقي ، گرفتگي بيني. |
Adenoidal |
(طب) شبيه غده ، منسوب به بافت غده اي و لنفاوي ، غده مانند. |
Adenoma |
(طب) ورم غده اي ، ورم خوش خيم بافت غده اي. |
Adenomatous |
غده اي. |
Adenosine |
نوكللوزيدي بفرمول.C10H13N5O4 |
Adept |
زبر دست ، ماهر، استاد، مرد زبردست. |
Adeptly |
ماهرانه ، زبر دستي. |
Adequacy |
بسي ، بسندگي ، كفايت ، تكافو، مناسبت ، شايستگي. |
Adequacy |
كفايت. |
Adequate |
كافي. |
Adequate |
(.adj) :كافي ، تكافو كننده ، مناسب ، لا يق ، صلا حيت دار، بسنده ، مساوي ، رسا، (.n) :متساوي بودن ، مساوي ساختن ، موثر بودن ، شايسته بودن. |
Adequateness |
(adequancy=) چسبيدن ، پيوستن ، وفادار ماندن ، هواخواه بودن ، طرفدار بودن ، وفا كردن ، توافق داشتن ، متفق بودن ، جور بودن ، (گ.ش.) بهم چسبيده بودن. |
Adhere |
(adequancy=) چسبيدن ، پيوستن ، وفادار ماندن ، هواخواه بودن ، طرفدار بودن ، وفا كردن ، توافق داشتن ، متفق بودن ، جور بودن ، (گ.ش.) بهم چسبيده بودن. |
Adherence |
چسبندگي ، الصاق ، هواخواهي ، تبعيت ، دوسيدگي ، چسبندگي. |
Adherent |
(گ.ش.) بهم چسبيده ، تابع ، پيرو، هواخواه ، طرفدار. |
Adhesion |
چسبيدگي ، الصاق ، (مج.) طرفداري ، رضايت ، موافقت ، (طب)اتصال و پيوستگي غير طبيعي سطوح در اماس ، (گ.ش.)اميزش و بهم اميختگي طبيعي قسمتهاي مختلف ، (حق.)الحاق ، انضمام ، قبول عضويت ، همبستگي ، توافق ، الحاق دولتي به يك پيمان ، كشش سطحي ، دوسيدگي. |
Adhesive |
چسبنده ، چسبيده ، چسبدار. |
Adhoc |
(حق.) متخصص ، ويژه امر مخصوصي ، ويژه. |
Adhominem |
حمله يا اعتراض به اشخاص. |
Adiabatic |
(فيزيك) عايق گرما. |
Adieu |
خدا حافظ، خدانگهدار، بخدا سپرديم. |
Adinfinitum |
بي انتها، براي هميشه. |
Adinterim |
ضمنا، در اين ضمن ، در فاصله ، موقتي. |
Adipic |
وابسته به چربي ، ناشي از چربي. |
Adipose |
چرب ، پيه دار، پيه مانند، روغني شده. |
Adipose tissue |
بافت چربي ، چربي حيواني ، پيه. |
Adjacence |
(adjacency=) نزديكي ، مجاورت ، قرب جوار. |
Adjacency |
(adjacence=) نزديكي ، مجاورت ، قرب جوار. |
Adjacency |
مجاورت ، نزديكي. |
Adjacent |
مجاور، نزديك. |
Adjacent |
(نظ.) نزديك ، مجاور، همسايه ، همجوار، ديوار بديوار. |
Adject |
افزودن به ، ضميمه كردن. |
ad-hoc |
موقت |
adamantly |
مصرانه - مقاوم - يکدنده |
adapted |
سازگار |
add up |
اضافه کردن |
add-on |
افزودني |
addicted |
معتاد |
addictions |
اعتياد |
addicts |
معتادان |
additionally |
علاوه بر |
addressed |
خطاب - ابراز داشتن |
adds |
اضافه ميکند |
Adduce |
گفتن - اظهار نظر - ابراز |
adequately |
به اندازه کافي |
adhered |
رعايت |
adhering |
پيوستن |
Adhesive tape |
چسب |
adjourned |
موکول |
adjudicated |
برايش حکم صادر کند |
adjust to |
تنظيم |
adjusted |
تنظيم |
ADJUSTMENTS |
تنظيمات |
admin |
مدير |
administered |
اداره |
administrators |
مديران |
admired |
تحسين |
admiring |
توصيف |
admit of |
اعتراف از - پذيرش |
admittedly |
مسلما - پذيرفته شده |
Admitting |
اعتراف |
Admonishment |
موعظه |
adopted |
به فرزندي قبول کردن - قبول کردن - جذب کردن |
Adored |
ستايش شده |
ads |
تبليغات |
adulatory |
رفتار چابلوسانه |
adulterated |
تقلبي |
adulthood |
بزرگسالي |
Adults |
بزرگسالان |
advanced organizer |
سازمان پيشرفته |
advances |
پيشرفت |
advancing |
پيشرفت |
advantages |
مزايا |
Adventures |
ماجراها |
adversarial |
خصمانه |
adversaries |
دشمنان |
adversely |
منفي |
advertiser |
تبليغ کننده |
advertisers |
تبليغ کننده |
adverts |
آگهي |
advisedly |
خردمندانه |
advisers |
مشاوران |
advising |
مشاوره |
advisingوره |
مشا |
Advocated |
حمايت |