Farsi Dictionary

True

راست ، پابرجا، ثابت ، واقعي ، حقيقي ، راستگو، خالصانه ، صحيح ، ثابت ياحقيقي كردن ، درست ، راستين ، فريور.

True

درست ، صحيح ، واقعي.

True bill

اعلا م جرمي كه هيلت منصفه در ظهر ان صحه گذارند.

True complement

متمم واقعي ، متمم مبنايي.

True false test

ازمايش درستي ونادرستي چيزي.

True life

واقعي ، حقيقي وصحيح ، مطابق زندگي روزمره.

Trueborn

پاكزاد، پاك نهاد.

Truehearted

(trueheartedness) صميمي ، بي ريا، پاكباز، پاكدل ، پاك نهاد.

Trueheartedness

(truehearted) صميمي ، بي ريا، پاكباز، پاكدل ، پاك نهاد.

Truelove

عشق پاك.

Trueness

درستي ، صداقت ، بي ريايي ، حقيقي ، خلوص نيت.

Truepenny

رفيق درستكار، باشرافت.

Keyword

Criteria