Farsi Dictionary

Travel

درنروديدن ، سفر كردن مسافرت كردن ، رهسپار شدن ، مسافرت ، سفر، حركت ، جنبش ، گردش ، جهانگردي.

Travel agency

اژانس مسافري ، اژانس مسافرتي.

Travel agent

سفرچين ، سفر ارا، بليط فروش سرويس مسافري ، اژانس مسافرتي.

Traveler

مسافر، پي سپار رهنورد.

Traveler's check

چك مسافرتي.

Traveling fellowship

بورس تحصيلي شامل هزينه مسافرت وتحقيقات در خارج از محل خود.

Traveling man

فروشنده سيار.

Traveling salesman

فروشنده سيار.

Traveller

مسافر، پي سپار، رهنورد.

Travelogue

(traversabel) سخنراني درباره مسافرت.

travel over

سفر به

traveling

سفر

Keyword

Criteria