Touch |
دست زدن به ، لمس كردن ، پرماسيدن ، زدن ، رسيدن به ، متاثر كردن ، متاثر شدن ، لمس دست زني ، پرماس ، حس لا مسه. |
Touch me not ish |
گل حنا، امر ممنوعه ، مغرور. |
Touchhole |
سوراخ جاي فتيله در توپهاي قديمي. |
Touchline |
(در فوتبال) خط اطراف زمين فوتبال. |
Touchstone |
سنگ محك ، معيار. |
Touchy |
زود رنج ، نازك نارنجي ، حساس ، دل نازك. |
touch up |
لمس کردن |